به گوش، قصه ی بغض شبانه اش نرسید
که آن کلاغ خبرچین به لانه اش نرسید
به قصه های قدیمی کلاغ را می دید
که وقت سوختن آشیانه اش نرسید
میان قصه سراسیمه پهلوان هایش
یکی میان غبار زمانه اش نرسید
کلاغ قصه ی مادربزرگ، شیون کرد
کلاغ مرد و مسافر به خانه اش نرسید
کنار پنجره اش قل قل سماور نیست
که عطر چای هل و رازیانه اش نرسید
دریغ؛ طوطی نقال قهوه خانه خموش
شکرفروش به شور ترانه اش نرسید
پدر که یکسره دلواپس هجوم ملخ. . .
جز این به مزرعه ی هندوانه اش نرسید
پرنده سر به قفس می زد و به فکر شما
به غیر دغدغه ی آب و دانه اش نرسید
میان گریه خودش را به شهرتان گم کرد
دریغ؛ گمشده ی بی نشانه اش نرسید
انارهای ترک خورده بود در سبدش
کسی به زخم دل دانه دانه اش نرسید
رسید ماه هم آن شب به نیمه و یک مرد
به وقت زمزمه ی شاعرانه اش نرسید
غریب، مثل غزل های کاظمی که کسی
به حزن کابلی بی کرانه اش نرسید