دفاع مقدس فصلی از تاریخ زرین ملت ایران است که در سایه اتکا به خداوند بزرگ، رهبری هوشمندانه حضرت امام خمینی(ره) و ایثار و شجاعت رزمندگان اسلام رقم خورد . این افتخار به حمدالهی سالهاست همچون خورشیدی بر تارک تاریخ این سرزمین میدرخشد.
قطعاً عظمت این ایثار و فداکاری و دلاوری شیرمردان و شیر زنان این دیار فراتر از تصورات مردم دنیاست، این که کشوری با انقلابی نو پا، با داشتن دشمنان داخلی و خارجی متعدد بتواند در مقابل تمام ابرقدرتهای دنیا بایستد و با افتخار نبردی هشت ساله که ناعادلانه به آن تحمیل شده بود را با پیروزی به اتمام برساند بیشتر شبیه معجزه است تا واقعیت!
برای نسلی که انقلاب و جنگ را ندیده انعکاس این واقعه عظیم بسیار سخت و دشوار است. باید خیلی تلاش کرد تا حق مطلب همان طور که بوده ادا شود چرا که هرگونه کاستی و قصور و عدم شناخت تاریخ و حوادث آن دوران از سوی متولیان فرهنگی جامعه در این امر قطعا باعث انحراف و تحریف واقعیتها شده و ارزشها را به ضد ارزش تبدیل میکند.
قهرمان : « در حال خارج شدن» نگو ترا به خدا رَحمتی مَشی.
پدر : -چرا نمیگه برین خانۀ تو؟
فرنگ : یه کاریَه حتماً باید امروز تمامش بُکنیم و گه نه صدای مشتری در میاد!
پدر : فرنگ شوورت دادم تا اَ کارگری که با هم میرفتیم و اَ بدبختی که سخت یقه مانه گرفته بود خلاص بشی نه اِیکه بیای اینجا و دوباره روز از نو روزی از نو!
فرنگ : باوهم ، برارِ بزرگم، همۀ کس فرنگ، خرج نمیرسه، بیچاره علیمردان از صُب میره کارگری جان میکنه چندرغاز بیشتر گیرش نمیاد، اگه نیام کمکش زندگیمان همینه که هس دو تیکه اسباب و اثاثیه نمیشه اضافه کرد، باوه از دستمزدم یه فرش خریدم یۀ قَزان مسی کوچیک و دو تیکه مِس.
پدر : ای که شد همان آش و همان کاسۀ خانۀ باوات، آی که اگه عروس عراقیا میشدی الان با دمت گردو میشکستی.
فرنگ : باوه هیچ وقت دیَه اِی حَرفَه نزن، داغم تازه میشه، آخه باوهم، عزیزم که قد آسمان گورسفید دوست دارم نِمُخوام با یاد او بدبختی و خِفَت، قاطی بُکنم و ازت دلخور بشم.
پدر : روزگارتَه میبینم میگم چه کار دُرسی داشتم میکردم ...