چیزی که نویسنده را ترغیب کرد به نوشتن این داستان کوتاه، دیده ها و شنیده های خودش بود از جامعه ای که درش زندگی میکرد. باورش سخته که تو جهان پیشرفتهی حالا که همه حتی بچه های شیرخوار حق انتخاب دارن، خانواده هایی هستن که برای دختر یا پسر نوجوانشون حق انتخابی قائل نمیشن و اونهارو تو شرایطی قرار میدن که ازدواجی زود هنگام و تعریف نشده تو دنیای پیشرفتهی حالا داشته باشن.
دلم یه لباس قشنگ تر می خواست واسه عروسی خواهرم شاید صورتی شایدم بنفش. خیلی رنگ سبز دوست ندارم، نه که دوست نداشته باشم دوست دارم اما نه واسه لباسم اونم تو همچین روزی، رنگ سبز و دوست دارم واسه درخت، دوست دارم واسه چمن.حتی روی چمن هم گلای صورتی بنفش رشد میکنه که قشنگ میشه، اگه جوراب شلواری قهوه ای می پوشیدم عین درخت می شدم اون وقت سمیرا و مرجان تا آخر وقت می خندیدن بهم، اصلا عروسی خواهر منه چرا مرجان باید کفش براق و قرمز بپوشه اون لباسشم قشنگتره، تقصیر خودمه اون موقع که مغازه میریم هیچی نمیگم مامان خودش انتخاب میکنه اینارو خریده که میرم مدرسه هم بپوشم، وای خدا چقدر حرصم گرفته.