کدامین حس اقیانوس؟!
چه رویایی؟!
کدامین رقصِ ما در گرمِ گندمزار؟!.
من آسان بر سرانگشتان تو،
رقصیده ام هربار!!
کویر است و سراب آرزوهایم،
و من با کودکِ احساس،
اسیری پیر از پیوسته در پیکار.
به سانِ لکه ای لرزان،
تو در امواجِ داغِ جاده از من،
دور می گردی...
و من خاموش،
نگاهم خیره در تکرار...
منم؛ صحرا و یک،
تنهاییِ کشدار...