امتیاز
5 / 0.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
16,700
نظر شما چیست؟

قسمتی از داستان گل های لاله عباسی

و داستان‏ های دیگر با تفسیر

از اتاقم بیرون آمدم و باغچه و گلدان‌ها را آب دادم. آفتاب رفته بود و ماه بالا آمده بود. نشستم روی لبۀ باغچه و به گل‌های لاله عباسی نگاه کردم. 

روز بسته بودند و حالا باز شده بودند. برگ‌ها و شاخه‌ها و گل‌هایشان به هم می‌آمیخته بودند. چشم‌های سرخ و زردشان خندید.

«سلام... سلام جناب...»

نسیم زمزمه‌شان را بلند کرده بود.

«برای شما متأسفیم که از تاریکی دلزده‌اید و چراغ روشن می‌کنید.»

از بچگی از تاریکی می‌ترسیدم و زیر چراغ روشن می‌خوابیدم. همیشه با رفتن نور و آمدن تاریکی ترس به دلم می‌افتاد و می‌ترسیدم شب که بخوابم، صبح بیدار نشوم. دختر همبازی من، هوا که تاریک شده بود، به خانه رفته بود و صبح شیون مادرش از خانه بلند شده بود.

«جناب، ما، گل‌های لاله عباسی، در شب زندگی دوباره‌ای پیدا می‌کنیم.»

نسیم صدایش را آواز کرده بود.

«شما مرگ را پیش روی خود می‌بینید و شب را با چراغ روز می‌کنید.»

گل‌های سرخ و زرد خندیدند.


صفحات کتاب :
238
کنگره :
PIR8223‬
دیویی :
8‮فا‬3/62‬
کتابشناسی ملی :
7289574
شابک :
978-622-958548-1‬
سال نشر :
1399

کتاب های مشابه گل های لاله عباسی