جستارهایی در قلمرو ادبیات با شاهدهای داستانی
نوشته جمال میرصادقی است که در انتشارات آواهیا منتشر شده است.
توی کتابچه مشقش نوشت.
«برای خنده. . . »
چشم هایش را بست.
«برای خنده؟ »
هیچ دلش نمی خواست بخندد. مامانش می گفت:
«آدم که بیخودی نباید بخندد، آدم وقتی خوشحاله می خنده. »
پدرش می گفت: «بچه نباید بخنده، بچه باید باادب و باوقار باشه. »
در سرش گذشت. «کوکب همیشه می خنده. »
داداشش که از ده آمده بود، می گفت:
«کوکب خیلی قلنبه شدی ها. »
کوکب خندید.
«چرا داداش کوکب گفت، کوکب خیلی قلنبه شدی ها. وقتی به مامانش گفت مامان، خیلی قلنبه شدی ها، مامانش دعواش کرد. آدم نباید بگه قلنبه شدی، مگه آدم قلنبه می شه؟ باید بگه ماشاالله ماشاالله شما حال اومدین. پس برای چی داداش کوکب نگفت، ماشاالله ماشاالله شما حال اومدین. »
فکر کرد.
«اگر هم می گفت باز کوکب می خندید، کوکب همیشه می خنده. وقتی خوشحال هم نیست، می خنده. »
قلم خودنویسش را توی دستش چرخاند و جمله بعدی کتاب را زیرلب خواند.
«ابلهی خرش را گم کرده بود و خدا را شکر می کرد. . . »
در سرش گذشت. . .