نجمه پلاره نوشته زهرا آقازاده نژاد، زندگی نامه داستانی رزمنده شیردل لشکر زینبیون؛ شهید سید افتخار حسین است. کتاب نجمه پلاره سومین کتاب از مجموعه فرزندان روح الله (مجموعه کتب شهدای مدافع حرم لشکر زینبیون) است. در این اثر داستان زندگی پدری پاکستانی را می خوانید که از پشت کوه های پاراچنار تا کارخان های تهران برای کودکانش به دنبال زندگی می گردد. در کتاب نجمه پلاره زندگی خانوادگی شهید سید افتخار حسین در کنار رشادت هایش به تصویر کشیده شده است.
این شهید بزرگوار و خانواده اش از اهالی شوران یکی از روستا های منطقه پاراچنار پاکستان هستند. زهرا آقازاده نژاد در این کتاب بخش کوچکی از رشادت های لشگر زینبیون را نمایانده است.
قصه های ددَ که تمام می شد، عمومشتاق لای قرآن بزرگش را باز می کرد و کنارمان می نشست. عمو حوزوی بود و با زبان قرآن آشناتر از ما. کلمه های عربی را تلفظ می کردیم. بعضی ها سخت بود و بعضی دیگرش راحت. انگشتم را کنار انگشت اشاره انیا می گذارم. کلمات را یکی یکی رد می کنیم و می خوانیم. انیا صورتش را به موهایم نزدیک می کند.
سرم را که می بوسد، نگاهش می کنم و می خندم.
عمومشتاق کتابش را جلوی ددَ می گذارد:
- لالاددَ، بقیه اش رو شما بخون.
صدای قرآن خواندن ددَ، مثل گرمای بخاری چوبی در اتاق می چرخد.
روز بعد، ددَ که خسته از کار روزانه به خانه آمد، وقتی صورتش را با آب خنک کرد، دوچرخه به دست جلویش ردیف ایستاده بودیم. دست دخترعموها را هم گرفته بودم. لازم نبود حرفی گفته شود.
در نگاهمان التماس نبود، شوق بود.
چند لحظه بعد، نوبتی روی دوچرخهٔ عمو مشتاق دور حیاط می چرخیدیم و می خندیدیم. دسته های دوچرخه در دست های ددَ بود و ما با خیال جمع، سواری می کردیم.
بعد از بازی، ددَ تکه های هیزم را کنار تنور اَمی می چیند و آرام می گوید: «مریم خانم بفرمایید!»
و اَمی شبیه دخترهای جوان، گونه سرخ می کند و جواب می دهد:
- دستت درد نکنه نجمه پِلاره!
من و دخترعموها در گوش هم پچ پچ های دخترانه می کنیم. اَمی آتش کوچکی به دل تنور می اندازد تا گرم شود. اَمی، ددَ را «نجمه پلاره» صدا می کند.
وقتی صدای نجیبش را می شنویم، ریزریز می خندیم. به اَمی می گویم: «وقتی من به دنیا نیومده بودم، ددَ رو چی صدا می کردین؟!»
گوشهٔ روسری را جلوی دهان می گیرد و می خندد. می گوید: «اسمش هیچی بود! اصلاً صداش نمی کردم! یه روز وقتی یکی از فامیل ها برای مهمونی به خونه مون اومده بود، فکر کرد با هم قهریم!»