امتیاز
5 / 5.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
25,000
نظر شما چیست؟

معرفی کتاب صوتی مه شکن

کتاب صوتی مه‌شکن مجموعه داستان کوتاه، برگرفته از اتفاقات واقعی است که در فضای مجازی رخ داده است. بیشترین داستان‌ها در حوزه استفاده‌های نادرست و اشتباهات سهوی و عمدی ازشبکه‌های اجتماعی است که در پایان هر داستان، راهکارهای پیشگیری در قالب عبرت‌ها بیان می‌شود. این کتاب با صدای تیما پوررحمانی و علی عسکری، توسط نشر قناری به صورت شنیداری تولید شده است.

درباره کتاب صوتی مه شکن

مخاطب کتاب صوتی «مه شکن» همه اعضای خانواده هستند. به صورت دقیق‌تر همه کسانی که از اینترنت و شبکه‌های اجتماعی استفاده می‌کنند. این کتاب حاوی نکات درس‌آموزی است که کاربران اینترنت و شبکه‌های اجتماعی به صورت روزانه با آن ها سر و کار دارند و از عاقبت برخی از رابطه‌ها و اشتباهاتی که در فضای مجازی مرتکب می‌شوند، اطلاعی ندارند.

درباره نویسنده

محمد قنبری، نویسنده داستان های کوتاه واقعی و رمان های پلیسی و رازآلود متولد مهر  1361 است. او فعالیت حرفه ای خود در زمینه داستان نویسی را از سال1395آغاز کرده است. «بهنام» روایت زندگی اولین آتش نشان شهید پلاسکو و مجموعه داستان های کوتاه «تلگرام نامه 1 و 2»، «مثنوی نامه» و رمان های امنیتی «برنگرد» ، «هک پلاس» ، «از پمبا تا ماریانا» از جمله تألیفات این نویسنده است.

درباره کتابخوان

تیما پوررحمانی، بازیگر و صداپیشه است و مهم‌ترین کارِ او، بازی نقش فرزانه در سریال پرگار شبکه یک سیما بوده است. علی عسکری، بازیگر و صداپیشه نیز در چندین فیلم و سریال به ایفای نقش پرداخته است.

بخشی از کتاب صوتی مه شکن

صورتش را به آیفون نزدیک کرد و خیلی آرام گفت:

"یه بسته دارید لطفا بیائید تحویل بگیرید."

 چادرم را سر کردم، رفتم پائین و در را باز کردم اما خبری از موتور سوار نبود! سرم را بیرون آوردم و چپ و راست کوچه را نگاهی انداختم اما خبری از او نبود که نبود. خواستم در را ببندم که از لای گل فلزی در،  یک سی دی سفید رنگ افتاد جلوی پایم. آن را برداشتم و دوباره با تعجب سر و ته کوچه را نگاه کردم اما کسی نبود. آمدم خانه، داشتم از کنجکاوی می مردم سریع خودم را به لب تاب رساندم و سی دی را گذاشتم داخل دستگاه و منتظر ماندم. بعد از چند ثانیه یک فولدر باز شد حاوی نزدیک به 40 تا عکس از خودم بود. مربوط به دوران مجردی که متأسفانه با پسری که در راه دبیرستان دیده بودمش، یکی دوماه رفیق شدیم و چند باری بیرون رفتیم و کلی هم عکس با هم داشتیم.

آسمان جلوی چشمم تیره و تار شد. جوری به صفحه لب تاب خیره شده بودم که تا چند دقیقه نه چیزی می دیدم و نه می شنیدم. بدنم مثل مرده ها سرد شده بود و دستانم بی حس! با صدای گریه امیر محمد به خودم آمدم. خواستم بروم امیر محمد را بغل کنم و شیرش بدم که صدای تلفن من را به سمت خودش کشید. کالرآی دی اش را نگاه کردم. یک شماره ی رُند هشت رقمی که  نمی خورد خانه یا مغازه باشد. با ترس و لرز تمام، زورم را جمع کردم و آب دهنم که مثل زهر مار تلخ شده بود را قورت دادم و گوشی را برداشتم. جرأت گفتن چیزی را نداشتم. از آن طرف صدای یک مرد شنیده شد:

"سلام نسرین جون، آخ ببخشید تو دیگه ازدواج کردی ببخشید، نسرین خانم، حالتون خوبه؟ امیدوارم که از دیدن عکس هایی که سری اولش رو برات فرستادم شوکه نشده باشی، صدای گریه بچه میاد، پسرته؟ دوستش داری؟ پس سریع حرفم رو می زنم تا بچه ت هلاک نشه! ببین یه گرفتاری کوچولو دارم که یه کم پول لازمم کرده، تو هم که وضع مالیت توپه! قبلاً هم که رفیق بودیم و بالاخره رفاقت یه حق و حقوقی رو برای آدم ایجاد می کنه دیگه درسته؟ غرض از مزاحمت این که خیلی لنگ 15 میلیون پولم و زمانم خیلی کمه!

از طرفی دوست ندارم زندگیت  با این تصاویری که ممکنه سی دی بعدیش بره دم نمایشگاه آقا میلاد، خراب بشه پس به حق رفاقت و روزهای خوشی که با هم داشتیم کمکم کن. خداحافظ"

تا این حرف ها را شنیدم بغضم ترکید و گفتم:

"کثافت! من بچه دارم! با زندگی و آبروی من بازی نکن! باشه هرچی بخوای بهت میدم فقط گورت رو گم کن از زندگی من!"

خلاصه مجبور شدم سرویس طلایی را که میلاد برای سالگرد ازدواج مان حدود 17 میلیون خریده بود را بدهم به آن نامرد و به میلاد هم گفتم احتمالاً از خانه مان سرقت شده و سرویس را دزدیدن!


کتاب های مشابه مه شکن