امتیاز
5 / 0.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
5,000
نظر شما چیست؟

معرفی کتاب اسرائیل اسیر

کتاب اسرائیل اسیر، زندگی‌نامه و خاطرات شهید داوود حنیفه کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی است و در انتشارات شهید ابراهیم هادی به چاپ رسیده است.

وقتی حاج‌احمد متوسلیان با نیروهای خود راهی لبنان بود، یکی از پاسداران که مترجم عربی بوده و مدتها در لبنان و سوریه در کنار نیروهای مقاومت جنگیده بود را با خود همراه کرد. داود حنیفه این رزمنده و دلاور شجاع، مدتها با نیروهای ایرانی همراه بود و به نیروهای سوری و لبنانی، نحوه شناسایی و مواجه با دشمن را آموزش می‌داد. او مترجم فرماندهان ایرانی هم بود‌. در یکی از شناسایی‌ها وارد مواضع اسرائیلی‌ها شد. یکباره صدای رگبار و… دیگر کسی از داود خبری نداشت. بنیاد شهید او را به عنوان شهید مفقودالجسد معرفی کرد.
شانزده ماه بعد، بچه های اطلاعات لشکر، آماده عملیات خیبر بودند. یکباره در حسینیه دوکوهه کسی را دیدند که… داود بود داود حنیفه!؟ اما…

گزیده کتاب اسرائیل اسیر

نمی دانید چه روزهایی بود. با همان دست و پای بسته و بدون وضو و با بدنی نجس و خون‌آلود، با حرکت چشم نماز می‌خواندم ،در حالی که نمی‌دانستم قبله کجاست، اما نمازهای باصفایی بود.
یک روز عصر، دست و پایم را با دست‌بند بستند و همان‌طور برهنه، مرا به سمت درب ورودی بردند. یک شورلت سواری آمد. چند سرباز اسرائیلی، مرا در قسمتی که پای مسافران در عقب ماشین قرار دارد انداختند و خودشان نشستند و پایشان را روی من قرار دادند! درست مانند یک حیوان با اسرای خودشان برخورد می‌کردند. چشمان من بسته بود. شورلت حرکت کرد و وارد جاده شد. مدتی بعد، از یک پست بازرسی رد شد و وارد جاده دیگری شد. بعد از نیم ساعت وارد یک جای جدید شدیم. من مطمئن بودم که ما از خاک لبنان خارج شدیم و الان در اسرائیل هستیم. چون در مدتی که قبل از ایست بازرسی بود، جاده‌ها فوق‌العاده خراب بود و ماشین مرتب داخل چاله می‌افتاد. اما وقتی پست بازرسی را رد کردیم، جاده‌ها صاف شد و خیلی راحت حرکت می‌کردیم!
جاده‌های جنوب لبنان به خاطر حملات مکرر اسرائیل بسیار خراب و غیرقابل تحمل بود. اما جاده‌های اسرائیل اینگونه نبود. در این اردوگاه جدید، مرا از ماشین خارج کردند و در حالی که چشمانم بسته بود، مرا به داخل یک ساختمان بردند. روی یک صندلی مرا نشاندند و چشمان و دستبند و پابند مرا باز کردند و بیرون رفتند. نگاهی به داخل اتاق انداختم. اطرافم را خوب برانداز کردم. به جز صندلی من، کمی آنطرف‌تر یک میز و صندلی دیگر بود که یک نفر آنجا پشت میز نشسته بود و مشغول نگاه کردن به ورق‌های جلویش بود. یک تلفن هم روی میز او قرار داشت. خوشحال بودم که وسایل شکنجه در اینجا قرار ندارد.

شخص پشت میز همینطور که برگه‌ها را نگاه می‌کرد، زیرچشمی به من توجه داشت. بعد از جایش بلند شد و به سمت من آمد. صندلیش را کنار من قرار داد و به زبان فارسی گفت: ایرانی هستی؟ گفتم: بله

او با لحنی مهربان گفت: بگو ببینم چه شد که اسیر شدی؟
طرحی را که در ذهنم آماده کرده و جوانبش را بررسی کرده بودم، بیان کردم وگفتم: دانشجو بودم. دانشگاه‌ها تعطیل شد و من هم بیکار شدم. یکی دو تا رفیق داشتم که اهل روستای منصوره بودند. چندبار به آن ها سر زده بودم. تا اینکه ماجرای حمله به بیروت پیش آمد. من به دوستانم سر زدم و قرار شد با هم به دیدن یکی دیگر از دوستانمان در روستای غزنه در آن سوی رودخانه برویم. می‌خواستیم طبق معمول از روی پل برویم که دیدیم پل را از بین برده‌اند. گفتیم هوا خوب است، از رودخانه رد شویم. نمی‌دانستیم که وضعیت اینطوری شده و اسرائیل تا آنجا جلو آمده. همین که از رودخانه رد شدیم ما را گرفتند. در حالی که هیچ سلاحی نداشتیم آن‌ها تیراندازی کردند و دوستان من از ترس فرار کردند و من هم توسط نیروهای شما اسیر شدم.
گفت: منظورت اسرائیلی ها هستند؟
باتعجب نگاهش کردم وگفتم: مگه شما اسرائیلی نیستید؟
گفت: نه...

صفحات کتاب :
96
کنگره :
‏‫‬‭DSR۱۶۲۶‬‬
دیویی :
‏‫‬‭۹۵۵/۰۸۴۳۰۹۲‬‬
کتابشناسی ملی :
7320398
شابک :
978-622-716914-0‬‬‬
سال نشر :
1402

کتاب های مشابه اسرائیل اسیر