کتاب زندگی هنرمندان اثر سترگ جورجو وازاری، که نام کامل آن «زندگی برجسته ترین نقاشان، پیکره سازان و معماران» است، از سده ی هفدهم به اینسو بارها در سراسر جهان به زبان های گوناگون ترجمه شده و همواره به عنوان معتبرترین مأخذ برای مطالعه ی هنر دوران رنسانس به آن استناد شده است. بسیاری از هنرشناسان وازاری را سلسله دار یک تحول فرهنگی می دانند. بسیاری از پژوهشگران و تاریخ نگارانی که شیوه ی درست تحقیق و دریافت هنر ناب را به منتقدان جهان آموختند، و شماری از هنرشناسان ازجمله یوآخیم وینکلمان، یاکوپ بورکهارت، هاینریش ولفلین، ابی واربرگ، اروین پانوفسکی و دیگران که چشم و گوش تماشاگران آثار هنری را باز کردند و افق های چشم اندازی پردامنه را پیش روی هنردوستان سده ی نوزدهم و بیستم گستردند، همگی خود را مدیون آغازگری و رهنمودهای جورجو وازاری می دانند.
کتاب زندگی هنرمندان در قرن شانزدهم نوشته شده و اکنون پس از چهارصد و سی و پنج سال که از انتشار آن می گذرد، سرانجام در نخستین سال های هزاره سوم به فارسی درمی آید. ناگفته پیداست که این دیرکرد از آنگونه مسامحه ها و بی اعتنایی ها نیست که بتوان برای آن دلیلی پذیرفتنی تراشید؛ کتاب وازاری می بایست بسی پیشتر به فارسی برگردانده می شد و معنای ناگزیر این قصور آن است که خواننده ی پژوهشگر ایرانی در سراسر دستکم پنجاه سال اخیر که به مطالعه ی دقیقتر و جدی تر هنر روی آورده، تنها به شنیدن نام کتاب و نویسنده ی دوران ساز آن بسنده کرده است.
جورجو وازاری در پایان کتاب زندگی هنرمندان به شرح زندگی و آثار خود پرداخته است. از این شرح و آگاهی هایی که به گونه یی پراکنده و در بخش های گوناگون کتاب، به ویژه هنگام پرداختن به زندگینامه ی لوکا سینیورلی و فرانچسکو سالویاتی آورده، اطلاعات دقیقی از زندگی خود نیز به دست می دهد.
سیل های بی پایان شوربختی و بی رسمی هایی که همه چیز را در سرزمین ماتم زده ی ایتالیا نابود کرد و این دیار را در کام خود فروکشید، نه تنها در سیلان بنیان کن خود سنگ بر سنگ نگذاشت و هر پدیده یی را که می شد نام اثر هنری بر آن نهاد از میان برداشت، بلکه همگی هنرمندان را نیز از پهنه ی روزگار برانداخت. این فاجعه یی چند هولناک بود که خود داستانی دراز دارد و از گنجایش این مقال بیرون می افتد، اما این قدر باید گفت که پی آمدی بس شوم تر نیز داشت و بر اثر آن اندیشه ی هنر یکسره از ایتالیا رخت بربست. دیر گذشت تا آن که سرانجام به خواست پروردگار، جووانی چیمابوئه که تقدیر چنان رفته بود تا گامی چند در احیای هنر ایتالیا بردارد و نخستین پرتو زندگی را بر آن بتاباند به سال 1240 در شهر فلورانس و در خانواده ی چیمابوئه که از دودمانی شناخته و نژاده بود دیده بر جهان گشود.
با گذشت زمان ذکاوتی سرشار و استعدادی کم مانند در کودک پدید آمد و پدرش او را به شاگردی نزد آموزگاری که از خویشان آن ها بود و در کلیسای سانتا ماریانوولا به نوآموزان دستور زبان می آموخت فرستاد تا ادبیات بیاموزد. اما چیمابوئه با ناسازگاری و عناد، به جای پرداختن به ادبیات با الهام از طبیعت و غریزه ی خویش پیوسته طراحی می کرد و تنها هنگامی به خواست خود قلم بر کاغذ می نهاد که خیال تصویر کردن چیزی را در سر می پخت. چیمابوئه کودکی خوش قریحه بود، سراسر وقت روزانه ی خود را صرف طراحی آدم، اسب، خانه و برخی تصویرهای خیالی در دفتر و کتاب های خود می کرد و سرزنش های آموزگار را به چیزی نمی گرفت. یقین است که بخت و سیر حوادث نیز با این جوان با استعداد سازگار بود.
چراکه در آن روزها فرمانروای فلورانس برخی از نقاشان یونانی را به این شهر فراخوانده بود و می خواست هنر نقاشی را که دیگر نشانی از آن برجای نمانده بود در شهر و دیار خود احیا کند. استادان یونانی ضمن اجرای پاره یی نقاشی های پراکنده، تزیین نمازخانه ی گوندی را نیز که در جوار نمازخانه ی اصلی سانتاماریا نوولا واقع بود به عهده داشتند. این نمازخانه با آن که سقف و برخی از دیوارهای آن بر اثر مرور زمان از میان رفته هنوز برجاست. چیمابوئه جوان که سخت مجذوب هنر نقاشی بود سراسر روز به تماشای استادان یونانی و شیوه ی کارکردن آنان می ایستاد و آرزویی جز آن در سر نداشت که روزی قلم به دست گیرد و همپای ایشان نقاشی کند. دیری نگذشت که پدر چیمابوئه و نقاشان یونانی با دیدن شیفتگی و اشتهای سیری ناپذیر این کودک به هنر دریافتند که اگر به وی فرصت فراگیری این حرفه داده شود و اندکی کارورزی کند، نقاشی توانمند خواهد شد.
از این رو پدر چیمابوئه تدبیر کار چنان دید که فرزندش را به شاگردی نزد استادان یونانی روانه کند تا آداب طراحی و نقاشی را بیاموزد. این تصمیم چیمابوئه را به وجد آورد، دل به کار نهاد و با یاری گرفتن از استعداد غریزی خود، چنان که عادت زیرکان است در مدتی اندک به آن مقدار از پیشرفت دست یافت که هم در طراحی و هم در رنگ آمیزی از همه ی آموزگارانش برگذشت و سرآمد و سلسله دار نقاشان روزگار خود شد.