کتاب دو رکاب و چهار پا شامل شش داستان کوتاه شیرین و خواندنی می باشد. بلای آشپزی، دو رکاب و چهار پا، جست وجو در آب انبار، برداشت اصلی، شکستنی و نخودی از داستان های این کتاب می باشند.
از وقتی که دوچرخه را خریده بودیم قرار شده بود یک روز من آن را سوار شوم یک روز فرهاد نمی دانم چه مرضی بود، روزهایی که نوبت دوچرخه سواری من بود هیچ دلم نمی خواست آن را سوار شوم یا اگر دلم می خواست کاری پیش می آمد و نمی تونستم.
اما روزهایی که نوبت فرهاد بود دلم لک می زد برای دوچرخه سواری. آن موقع، هربار که توی حیاط می آمدم و جای خالی دوچرخه را می دیدم انگار چیز خیلی عزیزی را از دست داده ام، از ته دل ناراحت می شدم و به سرم می زد یک بلایی سر چرخ یا فرهاد یا هردوتایشان بیاورم تا دلم خنک شود.
فرهاد برعکس من روزهایی که نوبتش نبود اصلا نگاه چپ هم به دوچرخه نمی کرد. وقتی از کنار دوچرخه رد می شد عین اینکه دارد از کنار یک دیوار رد می شود هیچ توجهی به آن نمی کرد. اما روزهایی که نوبتش بود، از صبح تا شب سوار دوچرخه بود و از آن دقیقه های آخر روز که اجازه داشت بیرون باشد استفاده می کرد.
گفتم :«مامان»
- چیه؟
- من گشنمه
- خوب برو یک چیزی بخور
- چی بخورم؟