امتیاز
5 / 0.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
15,600
خرید
65,000
15%
55,250
نظر شما چیست؟

معرفی کتاب زقاق پنجاه و شش

کتاب زقاق پنجاه و شش اثر هانی خرمشاهی توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است. هانی خرمشاهی در زقاق 56 به بیان خاطرات خود و اطرافیان از سال های کودکی و زندگی در عراق و اقدامات رژیم صدام حسین برای اخراج خانواده های ایرانی تبار در دوران جنگ تحمیلی عراق علیه ایران پرداخته است.

بخش در خور توجهی از خاطرات و مشاهدات ایشان بیانگر وقایع و حوادثی است که تاکنون کمتر در منابع مکتوب و کتاب های خاطرات بدان ها اشاره شده است. کتاب زقاق پنجاه و شش با فصلی با نام «الرساله» آغاز می شود. فصلی که در آن نویسنده هیجان خود و دیگران را از تماشای فیلم محمد رسول الله(ص) در سینما به تصویر می کشد؛ شروعی مناسب برای ورود به ماجرایی که نویسنده وعده اش را داده است. 

خرمشاهی در فصل های بعدی با نگاهی متفاوت وضعیت خانواده خود را شرح می دهد و در ادامه از تولدش سخن می گوید. نویسنده کتاب زقاق پنجاه و شش در ادامه به ناآرامی ها در مرزهای ایران و عراق در دهه 50 اشاره می کند و بعد به سراغ خاطرات زمان جنگ تحمیلی می رود.

 در این بخش جنگ عراق علیه ایران از زبان کسی تعریف می شود که خود در خاک عراق ساکن است. زندانی شدن پدر خانواده، زندانی شدن خانواده و ... از دیگر بخش های ذکر شده در کتاب زقاق پنجاه و شش است.

گزیده کتاب زقاق پنجاه و شش

پدرم گفت: «دوباره من رو به اقامه بردن. عبود به من گفت: خوب پشیمون شدی یا نه؟ می خوای با ما همکاری کنی؟ گفتم: به خدا من این کاره نیستم. خواهش می کنم این رو از من نخواید. عبود با دستش اشاره کرد کافیه و گفت: خیلی خوب، خیلی خوب. بعد دفتر تلفنی از کشوی میزش در آورد، به من نشون داد و پرسید: این دفتر تلفن شماست؟ نگاهی به اون انداختم و گفتم: بله. عبود گفت: بگو ببینم حاجی جواد رو از کجا می شناسی؟ چه رابطه ای با اون داری؟ الان کجاست؟ گفتم: اون از دوستان قدیمی و هم شهری من بود. مدتی هم در محلة عطیفیه همسایة ما بود. یکی دو سال پیش همراه خانواده ش به لبنان رفت و دیگه هیچ خبری از اون ندارم. عبود گفت: می دونی چند میلیون دلار با خودش برده؟ اگه گیرش بیاریم، اون رو تیکه تیکه می کنیم. بعد چند اسم دیگه رو هم پرسید و سراغ آقای وکیل و نوری خیرالله رو گرفت و از اون ها هم پرس وجو کرد. در حالی که داشتم جوابش رو می دادم، صحبتم رو قطع کرد و گفت: با صداقت حرف می زنی. گفته هات به دل می شینه.»

پدرم می گفت: «با این حرف عبود جری تر شدم و ناخودآگاه به اون گفتم: قربان یک مسئله ای هست که می خوام بگم. عبود گفت: بگو. گفتم: من بیست سال سابقة کار خالصانه دارم. حرفم رو قطع کرد و گفت: بله، گزارش محل کارت هم همین رو نشون می ده. ادامه دادم: در تموم این سال ها درهمی رو جابه جا نکردم. برای کشور خدمت کردم. اما نتیجه ش این شد ـ دست های دست بند زده م رو دراز کردم و بهش نشون دادم ـ حاصل همة عمرم در یک چشم به هم زدن نیست و فنا شد. به خدا قسم وقتی زن و بچه م رو گوشة زندان می بینم، جیگرم خون می شه، اما توی خودم می ریزم.

صفحات کتاب :
316
کنگره :
‏‫ DSR1629‭‬ ‭/خ3585آ3 1394
دیویی :
‏‫‬‭955/0843092‬
کتابشناسی ملی :
3895038
شابک :
‏‫‬‭978-600-03-0165-1
سال نشر :
1394

کتاب های مشابه زقاق پنجاه و شش