کتاب ستاره ها اثر رقیهسادات صفوی توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است. ستاره ها داستانی است که مخاطب را به روزهای شلوغ و پر هیاهوی پیش از انقلاب میبرد. روزهایی که مردم در تلاش بودند تا اعلامیه ها را پخش کنند. روی دیوارها شعار بنویسند و مخالفتشان را با رژیم شاه به هر صورتی که میتوانند نشان دهند. روزهایی که زن و مرد، پیر و جوان، بچه و بزرگسال، همه برای رسیدن به یک هدف تلاش میکردند.
داستان با یک دزدی آغاز میشود. دزدی کیف مرضیه. حسام که فکر میکند توی کیف مرضیه پر از پول یا جواهر است، دنبالش میکند و تا کیف را به دست نیاورده است، راحت نمیشود. خیال خودش را با این جمله راحت میکند که «شکم گرسنه دین و ایمان نمیشناسد» اما چیزی که عایدش میشود، یک دسته کاغذ است.
گاهی سکوت بدجور به دل آدم چنگ می اندازد. دل حسام صدا می خواست انگار. از شانس بد، بچه ونگونگو هم امشب خوابیده بود. از اتاق نرگس و نادر هم هیچ صدایی نمی آمد.
با اینکه خیلی وقت بود نرگس و نادر از اینجا رفته بودند، هنوز برای حسام اتاق بغلی، اتاق نرگس و نادر بود. اتاق را پیرزن و پیرمردی اجاره کرده بودند که پای یکیشان می لنگید و چشم دیگری نمی دید. حسام هر وقت به اتاق نگاه می کرد دلش می گرفت. به جز سرفه های گاه به گاه هیچ صدایی از پیرزن و پیرمرد نمی آمد، تمام روز، توی گرمای تابستان در اتاقشان را کیپ می بستند و ساکت می نشستند؛ انگار که در کمال نظم و ادب انتظار عزرائیل را بکشند.