کتاب طریق جشنواره سراسری داستان کوتاه توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است.
درها و پنجره ها را بسته ام. پردها را هم کشیده ام. می گویند محمد دارد می آید. می گویند به نزدیکی مکه رسیده است، آ نهم با سپاهی که تعدادش قابل شمارش نیست. نشسته ام گوشه ی اتاق. موهای راحله را که از گریه خوابش برده است، نوازش می کنم. گفته بودم از خانه بیرون نرود ولی رفته بود. رفته بودم پیدایش کنم. کوچه ها خلوت بودند.
انگار خاک مرگ پاشیده باشند روی خانه های شهر. نه رفت و آمدی بود و نه بازار و خریدوفروشی. هیچ وقت مکه را این طور ندیده بودم. قلبم از ترس داشت از حرکت می ایستاد. شاید برای همین بود که تا راحله را دیدم چنگ انداختم به موهای سیاه و بلند مشکی اش و کشاندمش سمت خانه. فریاد می زدم: "حریف برادرت نمی شوم تو را که دیگر می توانم آدم کنم! "