کتاب جاسوس استورم (جلد اول) نوشتهی مورتن استورم و ترجمه وحید خضاب، خاطرات جوان دانمارکی از قاچاق، مسلمان شدن و سلفیگری تا ارتداد، جاسوسی و کشتن بزرگان القاعده را روایت میکند.
مورتن استورم در خانوادهای پرتنش به دنیا آمده، روند تحصیلی بسیار ناموفقی داشته، پس از آن در نوجوانی وارد گروههای خلافکار شده، کارش به زندان کشیده، بعد طی اتفاقی با اسلام آشنا و مسلمان شده است. شاید به نظر برسد که این میتواند پایان ماجرا باشد، اما داستان جاسوس استورم اینجا پایان نمیپذیرد. کمی بعد مسیر زندگی او را به انگلستان و بعد به یمن میکشاند، اما این هم پایان ماجرا نیست، استورمِ بدون دین، که مسلمان شده، به زودی سلفی، و سپس تکفیری میشود، اما باز هم ماجرایش طوری پیش می رود که با شبههای بسیار سست (که میشود آن را کاملا «آبکی» نامید) مرتد میشود.
ارتداد هم باعث تغییر موضع او میگردد و دست او را در دست چند سرویس اطلاعاتی میگذارد و «مراد استورم تکفیری» تبدیل میشود به «جاسوس استورم»، و کار همکاری اطلاعاتی هم، به همکاری امنیتی و کمک به ترور یکی از مهمترین و تاثیرگذارترین شخصیتهای القاعده، انور العولَقی، منجر میشود.
من فقط به این خاطر توانسته بودم با ماشینم به این ناکجاآباد (جایی که حضور القاعده مدام بیشتر و قدرت حکومت مدام کمتر می شد) بیایم که همسر یمنی جوانم، فدیه، کنارم نشسته بود. در آن مسیر خطرناک رو به جنوب کشور، به هر ایست بازرسی که میرسیدیم، میگفتیم داریم میرویم برادر او را ببینیم و با همین بهانه، ایستهای بازرسی را یکی بعد از دیگری رد میکردیم.
میدانستم با تلاشم برای تماس مجدد با انور العولَقی (یک روحانی آمریکایی-یمنی که آن روزها تبدیل به یکی از تأثیرگذارترین و کاریزماتیکترین شخصیتهای القاعده شده بود) دارم زندگیام را به خطر میاندازم. ارتش و دستگاههای اطلاعاتی یمن اخیرا مبارزه با «القاعدهٔ جزیرةالعرب»، یکی از فعالترین و خطرناکترین شاخههای سازمان اسامه بن لادن، را تشدید کرده بودند. (هر لحظه) امکان یک کمین، تیراندازی در ایستهای بازرسی یا خیلی ساده یک سوءتفاهم مرگبار وجود داشت.
ضمنا این خطر هم وجود داشت که انور العولَقی (که حالا از طرف روزنامههای غربی، «ستارهٔ القاعده» خوانده میشد) دیگر به من اعتماد نداشته باشد. این سفر داشت به درخواست او انجام میشد. ما (طبق قرار) یک ایمیل مشترک داشتیم، او (برای اینکه من متن را بخوانم و به من پیغام برساند) یک ایمیل پیشنویس کرده و در آن نوشته بود: «بیا یمن، میخوام ببینمت.»
از آخرین باری که عولقی را دیده بودم تقریبا یک سال میگذشت و در این مدت، او بیوقفه مسیر شومی (که در آن حرکت میکرد) را ادامه داده بود. آن خطیب تندروی همدل با القاعده (که عضو القاعده نبود) حالا (نه تنها عضو القاعده، بلکه) تبدیل به یکی از شخصیتهای تأثیرگذار در بین رهبران این سازمان شده و از نقشههای این سازمان برای گسترش وحشت و تروریسم آگاه، و خود در آن دخیل شده بود.