تاتیک
- معرفی کتاب
- مشخصات کتاب
معرفی کتاب تاتیک
کتاب تاتیک نوشته حسن شیردل ماجرای پسر جوان مسیحیای است که بااشتیاق برای دفاع از وطنش به جنگ رفته است و حالا خاطراتش را در قالب نامه برای مادربزرگش که ارمنیها به آن تاتیک میگویند، میفرستد. این کتاب سرشار از احساسات لطیف و عمیق این مبارز مسیحی است و نگاه او را نشان میدهد. کتاب تاتیک متفاوت از دیگران آثار جنگ است و با زاویه دید یک جوان غیرمسلمان حال و هوای جبهه برا برای مردم بیان میکند. کتاب تاتیک روایت مبارزهها و شجاعت مردم ایران در دوران جنگ تحمیلی است و نامههای پر از احساس قهرمان داستان برای مادربزرگش ما را به میان جنگ و عواطف آدمها میبرد و اجازه میدهد با دنیای مورد نظر نویسنده و فضای جنگ تحمیلی بیشتر آشنا شوید.
گزیده کتاب تاتیک
تاتیک! درست همانطور که فکر میکردم بود. عراقیها جای توپهایشان را تغییر داده بودند. علی آقا با این که یقین داشت؛ اما میخواست تأیید مرا هم داشته باشد. شاید چون خیلی به گرا گرفتنم اعتماد دارد و به جادهای که مشرف بر آن هستیم، هم سری زدیم و از نزدیک بررسی کردیم. با رحمت و مرتضی نشستیم و اطلاعاتمان را بررسی کردیم. نظر هر سه نفرمان برای علی آقا خیلی مهم است. از وقتی که آمدهایم، بیمشورت ما کاری را انجام نمیدهد. بعد از تأیید ما بیسیم زد و با قرارگاه صحبت کرد. خودم خیلی کیف کردم. حالا تعریف نباشد از خودم، تکتک گراها را درست محاسبه کرده بودم.
شبها هوای اینجا خیلی سرد است. روز هوای گرم و مطبوعی داریم. شبها سخت تر از روز مینویسم. اصلاً سرما درست خودش را میکشاند لابهلای استخوانهای آدم. برای همین خطم بد میشود؛ چون میلرزم و برایت مینویسم. مرتب خودکار را روی دفتر میگذارم و دستهایم را گرم میکنم و دوباره شروع به نوشتن میکنم. می دانم که دلت می خواهد خوابم را برایت بگویم. خوب! بگذار بگویم.
شب در سولهٔ زیرزمینی، همهٔ ما خوابیده بودیم. باران سنگینی میآمد. سولهٔ محکم و خوبی داشتیم. با لودر یک چالهٔ بزرگ کنده بودیم و سوله را در چاله گذاشته بودیم و تنها یک قسمتی از سوله را باز گذاشته بودیم که هوای بیرون در سولۀمان جریان داشته باشد و ما صبح و شب را از همان پنجرهٔ کوچک که نزدیک به سقف سوله بود، میدیدیم. چون در ورودی سوله، نوری به داخل نمیداد. حداقل باید پنج پلهٔ عریض را پایین میآمدیم تا داخل سوله میشدیم؛ اما این سوله یک مشکل اساسی داشت و آن این که گاهی که باران جنوب شلاقی میبارد، از همان سوراخ باران شره میکرد و از پنجره میریخت داخل سوله و تمام وسایلمان را خیس میکرد.