از لیلا تا ویلا
- معرفی کتاب
- مشخصات کتاب
معرفی کتاب از لیلا تا ویلا
کتاب از لیلا تا ویلا اثر محسن صالحیحاجی آبادی توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر شده است. کتاب مجموعهای است از 15 داستان برمبنای واقعیت، برگرفته از خاطرات جمعی از جانبازان دفاع مقدس. آنانکه مردانه ایستادند و ماندند و حالا باید بسوزند و بسازند، با زخمزبانها و کموکاستیها. مردان بیادعایی که روزی از جان گذشتند تا نردبانی باشند برای دنیاپرستان پرمدعا.
محسن صالحی در سال ۱۳۴۸ در روستای حاجی آباد اصفهان به دنیا آمد و در همان روستا تحصیلات ابتدایی را به پایان برد. همزمان با اغاز جنگ تحمیلی وارد حوزه علمیه نجف آباد شد. او از هر فرصتی برای حضور در جبهه استفاده میکرد و بعد از پایان جنگ به دلیل مشکلات ناشی از شیمیایی شدن نتوانست در شهر اقامت کند و دوباره به حاجی آباد بازگشت. صالحی فعالیت ادبیاش را از سال ۱۳۶۹ آغاز کرد، او در حوزه دفاع مقدس و انقلاب طنز مینوشت و تا زمان شهادتش در اردیبهشت ۱۳۹۸، ۱۳ داستان و ۵ کتاب شعر منتشر کرد. از آثار معروف او مجموعه داستانهای «اکبر کاراته» است که شخصیت آن را از یکی از همرزمان هم ولایتیاش الهام گرفته بود.
گزیده کتاب از لیلا تا ویلا
باید زودتر پایاننامهام را بنویسم. اگر ننویسم و این اعصاب لعنتی به هم بریزد چه کار کنم. آره باید وقت را غنیمت شمرد و نوشت. انگار بو برده. کمکم دارد داغ میکند. کلهام را میگویم. خدا نکند خودکاری را دستم ببیند، آن روی سگیاش میآید بالا و همه چیز را میریزد به هم.
آن وقت باید خر بیاری و باقالی بار بزنی. آن روز هم برای همین ریخت به هم. دست من که نبود. به خاطر به اصطلاح آن آقای نمیدانم کی ریخت به هم. گفتم: پروندهام را میخواهم. کلاهش را روی کلهاش این طرف و آن طرف کرد و گفت: «شماره پرونده.» همینجور که شماره را میگفتم، خیره طرف راستم را نگاه میکردم. اخمش را کشید در هم و گفت: «هی آقا این جایی یا جای دیگر.» چشمانم را راست کردم. زل زدم توی صورتش و گفتم: «که بیست نهصد و ... .» تند نوشت روی یک پاره کاغذ و بلند شد و رفت آن طرف قفسهها. حالا خوب میتوانستم طرف راستم را نگاه کنم. او هم مثل من التماس میکرد.
گاهی هم عصایش را جابه جا میکرد. آقایی که آن طرف نشسته بود؛ مثل رئیس جمهور طاقارستان چشمانش را این ور و آن ور کرد و گفت: «یکی از نمرههایت کم است.»گفت: «بیمارستان بودهام. برای عمل پایم رفتهام.»
-به من چه. برو به همان که نمره ات را میخواهد بگو.
- آقا من جانباز هستم. چند ماهه که بیمارستان بستری بودهام. حالا شما همان نمرههای مرا بدهید.
-میخواستی نروی جبهه. مگه برای من رفتهای. رفتهای که رفتهای! اصلاً کاشکی همان جا، جبهه میمُردی.
-خب آقا این پروندهات.
-نمرههایم را میخواهم.