کتاب مهمانخانهی مانگ رمانی ایرانی به قلم مرضیه فانی میباشد که در نشر پرسمان به چاپ رسیده است.
یوسف به همراه مادر و پدرخواندهاش در شهر اصفهان زندگی میکند، با مطرح شدن بحث ازدواج او با خواهر ناتنیاش شهلا، تصمیم به ترک منزل میگیرد و به پیشنهاد دوستش محسن، در مهمانخانه مانگ ساکن میشود...
مادر در خانه به من میگوید: «امروز روز آخریه که کلاس داری. تو هم یه جور دیگه هستی.» با لبخند به مادر میگویم: «نه من مثل همیشهام.»
بعد از ناهار به اتاقم میروم و کمی مطالعه میکنم. کت و شلوار مشکیام را میپوشم. کمی ادکلن به صورتم میزنم و از خانه خارج میشوم. به مدرسه که میرسم، میبینم سرایدار از دفتر بیرون میآید. به او میگویم: «آقای زحمتی اومدن؟»
سرایدار به من سلام میکند و میگوید: «تو دفتر دیگه هستن.»
روی صندلی مینشینم ،به ساعتم نگاه میکنم، سه دقیقه به ساعت سه مانده است. از پشت پنجره تیموری را میبینم که با عجله از پلهها بالا میآید.
هر چه منتظر آقای زحمتی میشوم، او نمیآید. کیفم را بر میدارم و از دفتر بیرون میروم. وارد کلاس میشوم، بچهها همگی بلند میشوند، ناخودآگاه به آخر کلاس نگاه میکنم، ولی جای مانگ خالی است. او نیامده قلبم فشرده میشود.
به بچهها اشاره میکنم که بنشینند. با حالی گرفته روی صندلی مینشینم، دستم را به طرف جیب کتم میبرم و جعبه حلقه را در مشتم میگیرم. صادقی بلند میشود و میگوید: «آقا قراره درس بدین.»
جوابی نمیدهم و تا آخر کلاس میروم و برمیگردم. گویی بچهها به حالتم پی بردهاند. هیچکس دیگر حرفی نمیزند. همانطور که راه میروم ،موزاییکها را میشمرم. صدای پایم سکوت کلاس را میشکند. به بچهها نگاه میکنم. گاهی با هم حرف میزنند، ولی سعی میکنند صدایی ایجاد نکنند. به ساعتم نگاه میکنم، نیم ساعت است که دارم راه میروم، به کنار تخته سیاه میروم. یک تکه گچ برمیدارم و مینویسم "معادله دو مجهولی"...