کتاب برج تاریک 7، اثر استیون کینگ؛ به روایت رولند دیشین که آخرین تیرانداز است، میپردازد. شخصیتی که قدم در راهی میگذارد تا برجی را پیدا کند که از آن به «مرکز تمامی جهانها و واقعیتها» یاد شده، اما در این راه دشوار با اتفاقها، رمز و رموزها و غیره روبهرو میشود که در دل هر کدام امتحان و رازی نهفته است.
فصل ۲: سوار بر فراز موج
۱.
رولند و ادی در راه بازگشت از جادهی خاکی خانهی نویسنده در شهر بریدگاتن، به کامیونی نارنجی رسیدند که روی آن نوشته بود: «کامیون شهرداری ایالت مین، نزدیک آن، مردی با کلاه ایمنی زرد و جلیقهی نارنجی شب رنگ مشغول قطع کردن شاخههایی بود که احتمال خطر برخورد با برخی کابلهای برق را داشتند.» و آیا ادی آن لحظه نیرویی را حس کرد؟ شاید پیشروی یک موج در امتداد جادهی بیم که به سرعت به سوی آنها میآمد، این گونه احساس میکرد، اما به قطع یقین مطمئن نبود. فقط خدا میدانست که او قبلاً هم دقیقاً تجربهی همچین عجیب و غریبی را داشت و چراکه نه؟ آخر چند نفر در دنیا پیدا میشوند که با خالق خود ملاقات کنند؟ خب... استیون کینگ هنوز ادی را خلق نکرده بود، مرد جوانی که در دنیای او شهر کوـ آپ سیتی از قضا به جای بروکس در بروکلین بود، بله، هنوز او را خلق نکرده بود، در سال ۱977 هنوز نه، اما ادی مطمئن بود که به وقتش، کینگ شخصیت او را هم خواهد نوشت. وگرنه چطور ممکن بود او حالا این جا کنار رولند باشد؟ ادی جلوی کامیون شهرداری ماشین را نگه داشت، پیاده شد، و از مردی که کلی عرق کرده بود و قیچی به دست داشت آدرس خیابان ترتلبک (لاک پشت) را در شهر لاویل پرسید، کارگر شهرداری ایالت مین مرکزی با خوشرویی و مشتاقانه آدرس را به او داد و بعد هم گفت: «اگه واقعاً امروز قصد رفتن به لاویل رو دارید، باید از جادهی شمارهی 93 برید، محلیها بهش میگن جادهی باگ، میدونم، از این جاده برید هفت کیلومتر دورتر میشه راهتون، اما امروز نمیشه از استونهام شرقی برید، پلیسها امروز اون جا رو بستن.»
ادی گفت: «شوخی میکنی،»
مرد با اخم سرش را تکان داد، «نه، هیچ کس نمیدونه دقیقاً چه خبره، ولی تیراندازی شده اون سمت، با مسلسل، و بمب گذاریم بوده.» بعد دستش را روی بیسیم خاکی کهنهای که به کمرش بسته بود، زد، «حتی امروز بعدازظهر یکی دوبار حرفاشونم شنیدم، تعجبم نکردم.»
ادی میدانست که رولند میخواهد هرچه زودتر به آن جا برود، بیقراری هفت تیرکش را با تمام وجودش حس میکرد. حتی از حرکات دست و انگشتان او هم این را فهمیده بود، همان اشارههای همیشگی که معنیاش این بود: بریم، بریم.