کتاب بازگشت از قیامت نوشته ارسلان رسولی داستانی شیرین و خواندنی است از نفسی که متنبه شده و از زخارف دنیا روی گردانده است.
شش ساله بودم که به همراه خانواده برای دفن مادر بزرگ پدری به گورستان محل رفتم. از لابلای جمعیت خودم را به سر چاله ای که برای مادر بزرگ کنده بودند رساندم. دیدم او را داخل چاله گذاشته اند و درحال ریختن خاک بر روی آن هستند. نمی دانستم به چاله ای که مرده را در آن می گذارند قبر می گویند. بعد ها فهمیدم خانه آخرت همه ما همان چاله است.
یک لحظه خودم را جای مرده حس کردم که دارند روی من خاک و گِل می ریزند! ترسیدم و جیغ زدم. چیزی نفهمیدم تا اینکه چشمانم را روی تخت درمانگاه باز کردم.
نظر دیگران //= $contentName ?>
بد...
خوب بود تلنگر خوبی بود انشالله هدایت بشیم...
به شدت عالی و تاثیرگزار است ممنونم ارادتمند نویسنده ارزشی و بزرگ کتاب...