روزی روزگاری یک سامورایی به نام اُریبه در ژاپن زندگی می کرد.
اون سرباز شریفی بود. اُریبه به پادشاه با وفاداری خدمت می کرد. اما متاسفانه امپراطور از بیماری سختی رنج می برد. اون در دوره بیماریش بود که از دست اُریبه عصبانی شد و اون رو به جزیره ی اُکی تبعید کرد.
وقتی که اُریبه به جزیره رفت، بیشتر از همه دلش برای دخترش توکویو تنگ شده بود. اون دخترش رو از هرکسی بیشتر دوست داشت.
وقتی توکویو بچه بود، اُریبه بهش یاد داده بود که چطوری از زیر آب صدف پیدا کنه و اون می تونست تا مدت طولانی نفسش رو حبس کنه.
توکویو قوی و شجاع بود.
اُریبه هر روز به این فکر می کرد که توکویو چیکار می کنه.
اون می دونست که توکویو دلش خیلی تنگ شده.