آندریا خوشحال بود و در حالی که لبخند می زد به خونه رسید و جعبه ی سوراخی که از آقای گوردون خریده بود رو با شوق و ذوق به مادرش نشون داد.
اما مادرش با دیدن جعبه ای که در دست آندریا بود اصلا خوشحال نشد. آندریا فکر می کرد سوراخ هایی که داخل جعبه بودن واقعی هستن. دخترک از حرف های مادرش ناراحت شد، به سمت اتاقش دوید و در رو بست.
روی تخت نشست و خیلی محکم جعبه رو بغل کرد. خیلی آروم بازش کرد و از دیدن سوراخ های توی جعبه خیلی خوشحال شد. آندریا یک سوراخ رو از جعبه بیرون آورد و با دقت بهش نگاه کرد.
اون درست شبیه یک بادوم زمینی بود. ناگهان صدای خیلی نازک و عصبانی شنید.
زیر پاهاش رو که نگاه کرد، یک موش عصبانی رو دید که کنار یکی از پایه های تخت ایستاده بود.