در سرزمین های قطبی، روزهای تابستان گرم و طولانی بودند، اما زمستان ها، شب های طول و درازی داشتند.
روزهای اولیه ی آفرینش زمین بود و یک دفعه روشنایی روز از بین رفت. نور خورشید ناپدید شد و روزها دیگه روشن نبودند.
تنها نوری که توی شبانه روز وجود داشت، نور ستاره هایی بودند که در دوردست ها دیده می شدند. در یک روستا که نزدیک اقیانوس بود، مردم از سرخپوست های شَمَن خواهش کردند که ماه و خورشید رو برگردونن.
شمن ها آدم های خاصی بودند؛ طلسم های زیادی انجام دادن و آوازهای خاصی خوندن؛ اما تاریکی هوا اصلا از بین نرفت.