نظر شما چیست؟


گزیده کتاب مادربزرگ جدید من

مادربزرگ قدیمی من همیشه به مدل موهای عجیبم گیر می داد و با ناراحتی می گفت: فینی، باز با موهای خوشگلت چیکار کردی؟

یک روز منو مادربزرگ به پارک رفتیم و اون که از مدل مو­ی من خوشش نمی یومد، اونارو با یک کلاه پوشوند.


 ما به اردک های پارک غذا دادیم و بعدش روی صندلی نشستیم و در مورد سرزمین های دوردست صحبت کردیم. مادربزرگ من به سفر کردن خیلی علاقه داشت.

اون در طول سفرهاش برای من کارت پستال می فرستاد و همه چیز رو برام توضیح می داد.


 وقتی هم که به خونه برمی گشت، برای ما غذاهای متنوعی از جاهایی که بهشون سفر کرده بود رو درست می کرد.

اون آشپز خیلی خوبی بود.

بابا و مامان هم همیشه بعد از خوردن دست پخت مادربزرگ حسابی سرحال می شدن.

کتاب های مشابه مادربزرگ جدید من