کتاب اِل آی نوشته پونه سعیدی، داستان آرزوهای به ظاهر محال و فراموش شده است. این کتاب در قالب داستانی خواندنی از تلاش و مبارزه برای به دست آوردن خواستهها و آرزوهای محال و فراموش شده میگوید.
اِل آی داستان دختری را روایت میکند که گذشتن را خوب بلد است، اما حالا باید یاد بگیرد برای چیزهایی که میخواهد تلاش کند و آنها را به دست بیاورد. این کتاب به ما از قدرت لذت بردن از لحظه و ارزش تلاش و مبارزه برای رسیدن به رویاهایمان سخن میگوید.
داستان رؤیاهای دختری که گذشتن را خوب بلد است، اما حالا باید به دست آوردن را یاد بگیرد. باید یاد بگیرد جنگیدن برای رؤیاهایش حتی اگر پایانش نرسیدن باشد، بازهم لذتبخش است؛ قرار نیست روزی مشکلات به پایان برسد، زندگی ما همین لحظهها و همین ثانیههاست، همین لحظههایی که داشتنش غنیمت و یادش خاطره است. پس تا فرصت هست باید از مسیر زندگی استفاده کنیم، خاطره بسازیم و برای رسیدن به آرزوهایمان بجنگیم ...
سریع رفتم سمت اتاق کار. نمیخواستم ال آی بیاد، چون نمیدونستم برخورد پدر بزرگ چطوریه. اون نمیدونست من این حلقه رو دادم به ال آی. .در زدمو با صدای بله پدربزرگ وارد اتاق شدم سوالی نگاهم کرد که گفتم:
- حلقه ماه رو دادم به ال آی ...
ابروهاش بالا پرید که گفتم:
- حالا از دستش بیرون نمیاد
با این حرفم چشم هاش گرد شد و بلند شد. به سمتم اومد و پرسید
- الان کجاست ؟
- تو اتاقشه... خودم چک کردم ...بیرون نمیاد... چرا ؟
مکث کرد میتونستم تردید و تو چشمهاش بخونم،گفتم
- صاحب اصلیش ال آی هست برای همین از دستش بیرون نمیآد... درسته ؟
پدربزرگ به نشونه آره سر تکون دادکه گفتم:
- خب ... قدرتش چیه ؟
ریش سفیدشو دست کشیدو گفت
- یه نشونه است...
- نشونه چی؟ چرا کامل نمیگین؟
کلافهتر گفت:
- نمی دونم ... یعنی... مطمئن نیستم ... بزار خودم ببینمش.