کتاب حاضر اثری از سارا مباشری است، او مجموعه ی شعر خود را با نوشته ای از آندره ژید اینگونه آغاز کرده است: ناتانائیل، من به تو شور و شوق خواهم آموخت.
اعمال ما، وابسته به ماست، همچنان که روشنایی فسفر به فسفر؛ راست است که ما را می سوزاند. اما برایمان شکوه و درخشش به ارمغان می آورد. و اگرجان ما ارزشی داشته باشد، برای این است که سخت تر از برخی جان های دیگر سوخته است. ای دشتهای پهناور غرقه در سپیدی سحر، من شما را بسیار دیده ام.
ای دریاچه های آبی، در امواجتان غوطه
ها خورده ام و هر نوازش نسیم خندان لبخند بر لبم نشانده است. این است
ناتانائیل، آن چه از باز گفتنش به تو خسته نخواهم شد. من به تو شور و شوق
خواهم آموخت. اگر چیزهای زیباتری می شناختم، از آن ها با تو سخن می گفتم.
بی گمان از همان ها و نه از چیزهای دیگر.
خیره شدم به چشمهای خاطراتم
تمام شن های ساحل را شمرده است
خورشید چشمهایت
در غربت هوای ابری
زندگی اش را گرم می کند
طنین صدای تو از عشق بازی دو موج، آرامتر
و نگاهت از نگاه کودک به پستان های مادر، کودک وارتر
اندیشه های بهاری اش را
با همه مقاومت،
به تو تسلیم می کند
چاره ای ندارد!
از سخنت باران نجیب هم مست می کند..
لجنزار نگاه تو خاطرات را به گند می کشد"