نظر شما چیست؟

معرفی کتاب اقیانوس آرام

کتاب اقیانوس آرام، اثر زینب سوداچی؛  به سبک داستانی برش‌هایی از ابعاد شخصیتی شهید شعبان نصیری را روایت می‌کند. هر داستان چکیده و عصاره‌ی ساعت‌ها مصاحبه‌ی مستقیم با راویانی است که این انسان ارزشمند را از نزدیک درک کرده‌اند و اثر بودنش را در زندگی احساس. قلم روان و وجود راویان گوناگون با داستان‌های متفاوت، از ویژگی‌هایی است که اثر پیش رو را خواندنی و ارزشمندتر می‌کند.

مخاطب می‌تواند پا به پای هر راوی، میان واژه‌ها قدم بردارد، پای حرف‌ها و دلواپسی‌هایش بنشیند، در ناامیدی‌هایش حضور حاج ‎شعبان قصه‌هایمان را لمس کند و در نهایت قاب بگیرد از رفتار و منش این بزرگ مرد. گفتنی است روزمرگی‌های این مردان خدا که معمولاً ابعاد رسمی و نظامی کم رنگ‌تری دارد، خود می‌تواند یک دانش‌نامه‌ی قطور از فضائل اخلاقی باشد.

نویسنده با پرداختن به بعضی از این کنش‌ها، شهید را از قالب نمادهای کلیشه‌ای خارج و او را در بستر زندگی عادی و روزمره معرفی می‌کند؛ که همین امر از دیگر نقاط قوت این اثر محسوب می‌شود.

گزیده کتاب اقیانوس آرام

کافی شاپ
دوشنبه 3 بعدازظهر
زودتر از همیشه زدم بیرون؛ دیگر حوصلۀ آن فضا را نداشتم. خیر سرم تولدم بود و شب هم کلی مهمان داشتیم. باید خریدها را می‌رساندم و به مامان کمک می‌کردم. از زیپ کناری کولۀ ده جیبم، لیست بلندبالایی را بیرون کشیدم. هرچه نگاهم پایین می‌رفت، به آخرش نمی‌رسیدم؛ کیک، بادکنک، شمع، نوشابه و... صحیح.

همه چیز دقیق و با برنامه. یک حساب و کتاب سرانگشتی کردم. نشدنی بود و هیچ جوره موجودی جیبم تا آخر ماه نمی‌رسید؛ این مهمانی هم شده بود قوزبالاقوز. وقتی دانشجو باشی با یک کار پاره وقت، با شهریۀ دانشگاه، با کرایه ماشین و با اندک کمکی به خانواده، همین روزمرگی هم سخت می‌گذرد. 
*  *  *
سه شنبه 8 صبح
بالاخره آن مهمانی با همۀ سختی‌هایش تمام شد. مجبور شدم همان تتمۀ حسابم را هم بدهم برود و دو هفتۀ آخر ماه را به صرف آب و هوا بگذرانم. این فکروخیال‌ها نگذاشت شادی این تولد بی‌موقع به دلم بچسبد. ولی دیگر از این شرایط خسته شده بودم؛ اینکه هر روز باید با بی‌پولی مچ می‌انداختم و در نهایت، یا می‌باختم و یا با دو دست شکسته می‌بردم!
معمولاً فاصلۀ متروی تجریش تا مؤسسه را پیاده می‌رفتم. داشتم درخت‌های خیابان ولیعصر را می‌شمردم و آرام آرام می‌آمدم پارک وی. از جیب شلوارم موبایلم را در آوردم و نگاهی به آخرین پیامک بانک انداختم؛ به زور شش رقمی می‌شد و یک خرید شارژ، کارش را تمام می‌کرد. دستی به موهایم کشیدم و گذاشتم باد سرد از لابه لایشان عبور کند تا کله‌ام از شدت داغی نسوزد. همان طور سرازیری را گرفتم و با همین فکرها رسیدم مؤسسه؛ البته با ده دقیقه تأخیر. نفس عمیقی کشیدم و یک راست رفتم اتاق مالی. از لای در، داخل را پاییدم. مسئول مالی با همان اخم همیشگی‌اش پشت میز نشسته بود، داشت زیرلب غرولند می‌کرد و تندتند چیزی می‌نوشت. در زدم و با احتیاط وارد شدم. برای شکستن یخ بینمان، بلافاصله سلامِ گرمی کردم. زود سرش را بالا آورد.
- علیک السلام! چی کار داری؟
در این فکر بودم چه جوری سر صحبت را برای زیادکردن حقوقم باز کنم که چشمم در گرۀ ابروهایش قفل شد؛ انگار از بالای عینک مشکی‌اش خیلی محکم‌تر به نظر می‌رسید. یک دفعه، با صدای سرفه‌اش به خودم آمدم و دستپاچه نگاهم را دزدیم.
- اگه کاری نداری برو! بی‌خودی اینجا واینستا. برو که امروز خیلی کار دارم... جات خالی اعصاب هم ندارم!
توی دلم یا ابوالفضل غلیظی گفتم و سعی کردم خودم را جمع و جور کنم. همین قدر که به شلوار جین و موی بلندم، میز شلوغم و تمام شدن جوهر پرینتر گیر نداده بود، جای شکر داشت! صدایی صاف کردم و قدم اول را برای مقدمه چینی برداشتم.

دیویی :
‏‫‬‭‭۲۹۷/۹۹۸
کتابشناسی ملی :
۸۸۶۴۸۳۵
شابک :
978-622-285-140-8
سال نشر :
1401
صفحات کتاب :
84
کنگره :
‏‫‬‭‭BP۵۲/۶۶

کتاب های مشابه اقیانوس آرام