کتاب کشتی نورا اثر ناتالی کینسی نارواک.
موقعی که متولد شدم، مادربزرگم بهم گفت که مثل یک پرنده ی کوچیک، ریز بودم. برای همینم اسمم رو رِنْ گذاشتند. شاید مادربزرگ هم کوچیک باشه ولی اون قدر زن قدرتمندی هست که انگار از گرانیت ساخته شده. خودش هم می گه که آدم سرسختیه و فکر می کنم درستم هست. ممکن علت سرسخت بودنش؛ جون سالم به در بردن از سیل سال 1927 بوده باشه.
مادربزرگ و پدربزرگم توی یک مزرعه ی کوچیک کنار رودخونه ای در ایالت وِرْمانْت زندگی می کردند. اون ها پول زیادی نداشتند ولی همیشه مواد غذایی به اندازه ی کافی پیششون بود. شیر رو از گاوشون، سیب، آلو و سبزیجات رو از باغچه می گرفتند. حتی ماهی رو از رودخونه صید می کردند و شیره ی درخت افرا رو هم توی فصل بهار، خودشون درست می کردند.