کتاب باشگاه پنج صبحی ها شاهکاری دیگر از نویسندۀ پرآوازه رابین شارما، به شما کمک می کند تا در مدیریت فردی تان تغییری بنیادین ایجاد کنید. این کتاب در قالب یک داستان از اهمیت سحرخیزی برای کسانی می گوید که در پی یافتن راه های موفقیت هستند.
شخصیت اصلی کتاب باشگاه پنج صبحی ها (The 5am Club) فرد بی خانمان میلیاردری است که به یک مرد هنرمند و یک زن کارآفرین که با مشکلات و گرفتاری هایشان دست به گریبان اند، کمک بسیاری می کند.
این بی خانمان تأکیدهای خوبی از باشگاه 5 صبحی ها به آن ها می گوید که باعث می شود واکنش شان نسبت به زندگی تغییر فراوانی کند. این کتاب به شما می گوید که چگونه با بیدار شدن در ساعت 5 صبح زندگی خود را متحول کنید و البته به این پرسش اساسی که چطور 5 صبح از خواب بیدار شوید و به عضویت باشگاه 5 صبحی ها دربیایید پاسخ می دهد.
گاهی اوقات، زندگی روی خوش به شما نشان نمی دهد، درست مانند اتفاقی که برای خانم کارآفرین روی داد. هنگامی که او چرخ های بخش عظیمی از حوزۀ صنعت را می چرخاند، به علت خیانت شریکانش، قسمت بزرگی از مالکیت خود را از دست داد.
اکنون او برای ادامۀ زندگی اش باید به شغل جدیدی روی می آورد. به تدریج شرایط زندگی به قدری برای او سخت و دشوار شد که تصمیم به خودکشی گرفت، چرا که در مدتی کوتاه ثروت و زندگی مجللش را از دست داد.
یک بلیت گردهمایی توسعه فردی روی میزش، درست پیش از اینکه با قرص های خواب آور زندگی اش را پایان دهد، توجهش را جلب کرد. او زمانی که از قدرت فراوانی برخوردار بود اهمیتی به این گونه کاغذها و اشخاص نمی داد، اما اکنون زمان آن رسیده بود تا نظرش را دربارۀ همه چیز تغییر دهد.
یا باید به زندگی اش پایان می داد یا باید به کنفرانسی که بلیتش را دید، می رفت. او گزینۀ دوم را انتخاب کرد. چه کسی می توانست گروه زیادی را در مقابل خود گرد هم آورد و شروع به سخنرانی کند؟ استادی که در کنفرانس حضور داشت قادر به انجام این کار بود.
کاری که این سخنران حرفه ای انجام داد باعث شد نیروهای درونی حاضران به حرکت دربیایند. سخنران با وجود سن زیاد، تخصص بسیاری در این حرفه داشت. او در حین سخنرانی گفت: شما به این دلیل که تغییر بزرگی در جهان به وجود آورید، به این دنیا پا گذاشته اید.
در دنیایی که مردم به شدت در ظواهر غرق هستند، شما می توانید در اندیشه تغییر ایجاد کنید. کم و کاستی ها هیچ گاه نباید قدرت تفکر را از شما بگیرد.
هر فردی که در این کنفرانس حضور دارد ممکن است گذشتۀ تاریک و غم انگیزی را پشت سر گذاشته باشد، اما نباید اجازه بدهید که شرایط سخت زندگی از شما یک فرد منفعل بسازد.
نباید بگذارید که رنج و درد گذشته چیزی از سعادت و خوشبختی آینده تان کم کند. هر ندای منفی درونی باید آرام شود و کسی که قادر است این کار را بکند تنها خود شما هستید.
در تمام مدتی که او مشغول سخنرانی بود، حالت عجیبی داشت، حالش خوب نبود و مدام جایش را تغییر می داد. گاهی اوقات عرق می کرد و برخی مواقع سرفه، به همین دلیل در صحبت هایش مکث طولانی ایجاد می شد. سخنران حالش بد شد، به روی زمین افتاد و چشم هایش بسته شد.
رابین شارما (Robin Sharma) سخنران، نویسنده و مجری معروف کانادایی در سال 1965 متولد شد. او سال هاست که در برنامه های تلویزیونی حضور دارد. شارما مدت طولانی ست که در حوزۀ گسترش فردی کتاب می نویسد و به افراد مختلف آموزش می دهد.
او در آغاز به حرفه وکالت مشغول بود اما در 25 سالگی تصمیم گرفت به یک سخنران انگیزشی تبدیل شود. شارما از سال 1994 تاکنون 13 کتاب منتشر کرده که از جملۀ آن ها می توان به:
جملات برگزیدۀ کتاب باشگاه پنج صبحی ها:
میلیاردر گفت: «بگذارید شما دو نفر را در آغوش بگیرم» و بعد دست هایش را یکجا به دور کارآفرین و هنرمند حلقه کرد، بی آنکه انتظار داشته باشد آن ها هم همین کار را بکنند.
بعد گفت: «خدایا! شما دو نفر خیلی شهامت دارید. شما به یک پیرمرد غریبه اعتماد کردید. می دانم که پریروز شکل و شمایل یک ولگرد را داشتم. البته این طور نیست که به لباس و سرووضعم بی توجهم، اما آن قدرها به وضع ظاهرم بها نمی دهم».
این را گفت و تبسمی بر لبانش نشست. او ادامه داد: «من دوست دارم همه چیز حقیقی باشد؛ زیبا و ساده؛ کاملاً اصیل». مرا به یاد آن گفتۀ خردمندانۀ گذشته ها می اندازد: «داشتن پول زیاد از شما آدم متفاوتی نمی سازد، بلکه بیشتر به شخصیتی شبیه می شوید که قبل از پول دار شدن بوده اید».
میلیاردر به اقیانوس نگاه کرد و گذاشت تا اشعۀ صبحگاهی روی تنش پخش شود تا او را شست وشو دهد. بعد چشمانش را بست و نفس عمیقی کشید. عضلات ناحیۀ شکمش از پشت پیراهنش دیده می شدند.
بعد از جیب پشتی شلوارکش گلی بیرون آورد. کارآفرین و هنرمند قبلاً چنین گلی ندیده بودند. گل از اینکه در جیب میلیاردر بوده باشد آسیبی ندیده بود. عجیب به نظر می رسید.
«گل ها برای هرکس که بخواهد معجزه ای در زندگی خصوصی اش ایفا کند، نقش مهمی بازی می کنند.» میلیاردر این را گفت و گلبرگ های گل را بویید. راستی خواستم بگویم که پدرم یک کشاورز بوده است.
من در مزارع بزرگ شده ام و بعد به کالیفرنیای جنوبی آمده ایم. ما ساده فکر می کردیم، ساده حرف می زدیم، غذاهای ساده می خوردیم و ساده زندگی می کردیم. شما می توانید پسری را از مزرعه بیرون بکشید، اما نمی توانید مزرعه را از پسر بیرون ببرید.»