کتاب تصمیم دردناک، اثر اما هورن بی با ترجمه علی اکبر قاری نیت می باشد و نسل نواندیش آن را منتشر کرده است.این اثر؛ داستان زنی به نام سالی سوان را به تصویر میکشد که گمان میکند زندگی دیگر از این بدتر نمیشود، اما روزی میرسد که این تفکر نقض میشود و تنها یک سکه سرنوشت او را تغییر میدهد. سالی که در نوانخانه زندگی میکرد، به قیمت یک شیلینگ به عنوان همسر به مردی به نام جوزف گادن فروخته شد.
او به خانه جدیدش در مرکز بولتون لانکشایر رفت، خانهای دلگیر و غمزده که به زندانی برای سالی تبدیل شد. جوزف که مردی شرابخوار و قلدر بود، با میلهی آهنی یا مشت و لگد در خانه حکم میراند و همواره سالی را تهدید و بازخواست میکرد. سالی با صبوری آن زندان و آن رفتارها را طاقت میآورد اما روزی که بچهاش به دنیا آمد، متوجه شد باید کاری کند تا فرزندش در چنگ وحشیگریهای همسرش گرفتار نشود.
او پسرش را برداشت و از خانه فرار کرد و برای یافتن تنها خویشاندی که داشت راهی منچستر شد. جوزف پس از فهمیدن فرار همسرش همه جا را در پی او میگردد و ذرهای آرام و قرار ندارد؛ سالی که میداند شوهرش در پی اوست از ترس پیدا شدن توسط جوزف، تمام تلاشش را میکند تا بتواند خودش و پسرش را از شر او در امان نگه دارد. در راه فرار، سالی با مردی آشنا میشود که واقعاً به او علاقهمند است. اما شروع یک زندگی تازه، بهای گزافی دارد.
«سگ گنده قبل از اینکه ازم کتک بخوری، از کنار آتش بلند شو.» آیوی در آشپزخانهاش سرش را با ناراحتی تکان داد ولی نتوانست جلوی لبخندش به شیلد را بگیرد. «این سگ مثل مسافر بلیت میمونه که هنوز تو نرسیدهای او میشینه.» سالی گفت: «فکر میکنم از اینکه برگشته هیجانزده است.» سپس خندید و به مادرش که مؤدبانه به آیوی لبخند میزد نگاه کرد. آیوی غرغرکنان نشست و گفت: «کمرم خیلی درد میکنه.
دیگه پیر شدهام.» رز خندید و گفت: «آه، آیوی، تو زن بسیار قویای هستی. زانوهام درد میکنن مانند در خراب انبار کاه غژغژ میکنن.» آیوی به سالی اشاره کرد و گفت: «رز، این جوانها نمیدونند روزی میرسه که استخوانهاشون آنقدر درد میکنه که باید یکی کمک کنه تا راه برن.» سالی گفت: «من که غصه ندارم. شوهر دارم و منو میگیره بغلش و میبره.» آیوی خندۀ بلندی کرد و گفت: «حالا ببینیم و تعریف کنیم. سالی، واقعاً از اینکه اینجا آمدهای پشیمان نیستی؟ دلت برای مسافرخانهت تنگ نمیشه؟» «نه، مسافرخانه با من یا بدون من اداره میشه، این همان چیزی است که از نظرم مهم است. کلیدها و کارها را به آنا سپردم.
نظر دیگران //= $contentName ?>
به نظرم داستان زیبا و تاثیر گذاری بود ف...