پپ گواردیولا، مربی بارسلونا با آن کت و شلوار خاکستری و حالت پدرمآبانه طرف من آمد و نگاه عاقل اندر سفیهی انداخت.
آن روزها فکر می کردم کارش درست است، یک مورینیو یا کاپلو دیگر نیست، اما کار درست است.
این جریان برای مدت ها پیش از شروع جنگ و دعوای ما با یکدیگر بود.
پاییز 2009، همه چیز فراتر از رویاهایم بود.
در بهترین تیم دنیا بازی می کردم و یک استقبال 70000 نفری از من در نیوکمپ به عمل آمده بود.
روی ابرها راه می رفتم، خب شاید هم نه. مقدار زیادی چرندیات توی روزنامه ها بود؛ اینکه پسر بدی بودم و کار کردن با من سخت است و این جور چیزها. با همه ی این حرف ها، آنجا بودم. هلنا، همسرم و پسر ها خوشحال بودند. یک خانه عالی در اسپلاگوس دلوبرگات داشتیم و آماده بودم. چه می توانست بد پیش برود؟
گواردیولا گفت: گوش کن پسر، اینجا تو بارسا ما همه سرمون را می ندازیم پایین.
گفتم: خوبه، حتماً.
ادامه داد: این جوری نیست که با فراری و پورشه هامون بیاییم سر تمرین.
کنگره :
GV942/7 /الف2آ3 1393
کتابشناسی ملی :
3449729
شابک :
978-964-5948-46-5
نظر دیگران //= $contentName ?>
عالیه...
بهتر از ابن نمی شه...
عالی...
این کتاب محشره . حتما اونایی که فکر میکنن زلاتان ایبراهیموویچ این کنابو بخونن تا بدونن سخت در اشتباهن...
عالیییییه من عاشقشم...
عالیه انصافا...
برای خرید راهنمایی کنید...
فوق العاده ه بود...
عالی بود...
سلطانه...