امتیاز
5 / 0.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
13,500
نظر شما چیست؟

معرفی کتاب دوستان پیامبر (ص) و علی (ع): مسافر حبشه

کتاب دوستان پیامبر (ص) و علی (ع): مسافر حبشه، اثر مجید ملامحمدی و تصویرگری اسماعیل چشرخ؛ به روایت زندگی یکی دیگر از دوستان پیامبر(ص) و علی(ع) به نام مقداد می‌پردازد.

مقداد مردی است که توانست پادشاه حبشه را با مسلمانان همراه کند و دشمنان اسلام را از حبشه بیرون کند. این کتاب، کودکان و نوجوانان را با زندگی مقداد که در قالب داستان روایت شده آشنا می‌سازد.

گزیده کتاب دوستان پیامبر (ص) و علی (ع): مسافر حبشه

بعضی از تاریخ‌نویسان اسم پدر مقداد را «عمرو » دانسته‌اند و گفته‌اند مقداد بن عمرو. بعضی هم اسم پدر او را اسود گفته‌اند. مقداد بن اسود! به درستی معلوم نیست که او از کدام قبیله عربی بوده است. هر چند زادگاهش سرزمین حجاز است اما کدام نقطهٔ آن، معلوم نیست. هر چه هست مقداد پیش از این ساکن شهر مکه بود. نه ارباب بوده و نه برده. برای خود زندگی و کار و تلاش داشته است. سرانجام لشکر پیروز سریهٔ ابوعبیده به مدینه رسیدند و به دیدن پیامبر خدا(ص) رفتند. پیامبر خدا(ص) که از کار آن‌ها خشنود بود، برایشان سخن گفت و از مسلمانان تازه وارد به مدینه استقبال کرد. مقداد پس از آن مهمان مردی شد که به او «ُکلثوم بن هَدم » می‌گفتند.

ابن‌هدم در خانهٔ خود به او جایی داد تا زندگی تازه‌ای را آغاز کند. حضرت محمد(ص) در مدینه، مسلمانان را به گروه‌های ده نفره تقسیم کردند تا در کارها شریک هم باشند. مقداد جزء گروه پیامبر بود. روزی مرد صاحب خانه از مقداد پرسید: «ای پسر اسود! در مکه که بودی آیا ازدواج کردی؟ آیا همسر و فرزندانی داری که در آنجا به اجبار مانده باشند؟» مقداد خندید و گفت: «من فقط یک بار از زنی که در طایفهٔ قریش بود و خانواده ثروتمندی داشت، خواستگاری کردم؛ اما بزرگان خانواده، آن زن را به من ندادند و با ناراحتی مرا از خانهٔ خود راندند. گویی به آن‌ها برخورده بود که آدم ضعیفی چون من که نه ثروتی دارم نه کسب و کار درستی و نه طایفهٔ مهم و بزرگی، چرا به خواستگاری دخترشان رفته‌ام!» _عجب، عجب... چه مردمانی! _بله. هنوز ازدواج نکردم و در این مدت تنها بودم! این تنهایی مقداد در مدینه کوتاه بود. روزی مقداد و دیگر مسلمانان در مسجد مدینه بودند که حضرت محمد(ص) بر منبر رفت و سفارش خداوند را به گوش آنان رساند. آن روز فرشتهٔ بزرگ خدا، جبرئیل به دیدن حضرت محمد(ص) آمده بود و از سوی خدا برای او پیامی آورده بود:
_ (ای محمد) خدا به شما سلام می‌رساند و می‌فرماید: «دوشیزگان همچون میوه هستند. وقتی میوه رسید، باید آن را چید و خورد وگرنه تابش خورشید آن را فاسد می‌کند. اگر دوشیزگان به خانۀ شوهر نروند، از فساد و فتنه ایمن نخواهند بود.» مسلمانان به سخنان پیامبرشان خوب گوش می‌دادند. در همان حین مردی پرسید: «ای محمد! چه کسی هم‌شأنِ ماست؟ ما باید با چه کسی ازدواج کنیم؟».

صفحات کتاب :
64
کنگره :
‭BP۳۴/۵ ‬
دیویی :
‭[ج]۲۹۷/۹۴۲‬
کتابشناسی ملی :
۵۰۳۳۸۳۵
شابک :
978-964-973-545-0
سال نشر :
1399

کتاب های مشابه دوستان پیامبر (ص) و علی (ع): مسافر حبشه