کتاب دوستان پیامبر (ص) و علی (ع): خرما فروش عاشق، اثر مجید ملامحمدی و تصویرگری اسماعیل چشرخ؛ به روایت زندگی یار راستین پیامبر(ص) و علی(ع)، یعنی میثم تمار میپردازد.
میثم، مردی است که محرم راز امام است و از آینده و حوادث آن با خبر است. این کتاب، کودکان و نوجوانان را با زندگی میثم تمار در قالب داستان آشنا میکند.
میثم در دکان خرمافروشیاش نشسته بود که حس کرد بوی خوشی به دکانش ریخت. سر بلند کرد و خوشحال شد. امام علی(ع) به دیدنش آمده بود. با اشتیاق به امام دست داد و به سلامش، با مهربانی جواب گفت. حضرت علی(ع) بعضی از روزها به دکان میثم میرفت، در کنارش مینشست و با او همصحبت میشد. آن ساعتها نیز فرصت خوبی بودند تا میثم سؤالهای خود را از امام بپرسد، با او غرق در صحبت بشود و باز هم چیزهای ناگفته را بشنود و یاد بگیرد.
میثم احادیث زیادی از امام شنیده بود و میدانست؛ احادیثی که گاهی آنها را در میان مردم میخواند و به آنان یاد میداد. برای میثم کار پیش آمده بود. از امام اجازه گرفت که برود و زود برگردد. امام قبول کرد تا میثم برمیگردد در دکان او بنشیند و خرما بفروشد. کمی بعد از رفتن میثم، مردی غریبه جلوی درِ دکان ایستاد و کمی خرما خواست. حضرت علی(ع) مقداری خرما توی ترازو ریخت و به دست مرد غریبه داد. مرد سکهای به امام داد. امام سکه را توی دخل انداخت. مرد غریبه بیآنکه معطل شود از آنجا رفت.
میثم از راه رسید و از امام علی(ع) پرسید: «کسی برای خرید خرما نیامد؟» امام پاسخ داد: «چرا...» سپس سکه آن مرد را به میثم داد. میثم به آن سکه خوب نگاه کرد. تقلبی بود. رو کرد به امام و با خوشرویی گفت: «آن مرد سکه تقلبی به شما داده است.» امام گفت: «پس به زودی خرما برایش تلخ خواهد شد.» دقایقی بعد مرد خریدار، اخمو و عصبانی از راه رسید. کاسه خرما را جلوی میثم گرفت و گفت: «چرا خرمایتان تلخ است؟ من این خرما را نمیخواهم.» میثم سکه سیاه و تقلبی را سمت مرد گرفت و گفت: «چرا سکه تو تقلبی است؟ با پول تقلبی میخواستی خرمای حرام بخوری؟» مرد خجالتزده شد و به دستوپای میثم افتاد.
_من... من... ببخشید اشتباه کردم. غلط کردم!
میثم گفت: «من تو را بخشیدم. دیگر چنین نکن! آن خرما را هم ببر که شیرین و حلالت باشد.» مرد چند دانه از آن خرماها را به دهان گذاشت و گفت: «چقدر شیرین است... شیرینِ شیرین... تا به حال خرمایی به این شیرینی نخورده بودم!» سپس از آنجا دور شد. میثم که از پیشگویی امام علی(ع) در شوق بود، خیرهخیره به امام نگاه کرد و منتظر شنیدن درسی تازه شد.