کتاب خاکنشین، اثر فهیمه شاکریمهر؛ به روایت سرگذشت شیخ عباس قمی پرداخته که در دوران شاهنشاهی رضا شاه زندگی میکرد و همچنین به بررسی و تحلیل تاثیرات فرهنگی و اجتماعی این دوران میپردازد.
این کتاب با استفاده از عناوینی نظیر کنار نمیروم-رفتن برای فراموش کردن-سفرۀرمضانی-سال نو-شلاقشاه-بیست و دوسالگی و غیره سعی دارد به مخاطب در فهم بهتر مطالب یاری رساند.
هشتم:آخرشوّال
صدای خُرخُرهای عموغلامعلی بدخوابم کرده بود.اتاق آنقدر کوچک بود که ناچار بودیم در کنار هم بخوابیم. این چند روز، عموغلامعلی اول به خاطر زیارت امامرضا و بعد هم من ماند. میگفت تا حسابی خیالم از تور احت نشود، به قم برنمیگردم. کمی هم میخواست با ماندنش من را تنها نگذارد که احساس غریبی نکنم. رفتار شیخعباس آنقدر صمیمی و گرم بود که جایی برای غریبی نمیگذاشت؛ اما خب یکی دو روز اول واقعاً خجالتزده بودم. در خواب هم نمیدیدم روزی دیوار به دیوار اتاق شیخعباس زندگی کنم. به زبان نمیآوردم؛ ولی در دل واقعاً خدا را شکر میکردم که عموغلامعلی چند روز یبیشتر ماند. اما دیشب گفت که حتماً فردا برمیگردد قم.
گفت یک خوابی دیدم که باید بروم. به او گفتم حتماً خیر است. چیزی نگفت و سکوت کرد. معلوم بود خواب خوبی ندیده است که اینقدر او را به هم ریخته بود. فکر خواب عموغلامعلی رهایم نمیکرد. از این دنده به آن دنده شدم تا بلکه دوباره خوابم ببرد. نور فانوس که از لای در چوبی به اتاق آمده بود، از جا بلندم کرد. بین اتاق ما و اتاق شیخعباس در چوبی کوچکی بود. شبهای اول به این نور دقت نمیکردم.. .