گزیده ای از کتاب دوربرگردان:
چه غروب دل گیری!
چرک نویس هایم مثل یک دامن سفید بلند، دورم پخش شده اند. غرغر شکمم که بلند می شود برگه ها را جمع می کنم و سر هم می چینم. بوی شلغم خانه را پر کرده. ثریا، بیا تا سرد نشده بخور. از پاییز امتحاناتش به ما رسیده و سرماخوردگی و شلغمش. کجای این پاییز عاشقانه است؟
از اتاق بیرون می روم. طبق معمول، مامان روی تک صندلیِ کنار پیش خوان آشپزخانه نشسته و با خواهرم بحث می کند. سیما با حال افسرده ای روی زمین چنبرک زده است. کوچک ترین شلغم را از بشقاب روی پیشخوان برمی دارم و دورترین نقطه به مامان را انتخاب می کنم و به بهانۀ تماشای تلویزیون روی فرش می نشینم و شروع می کنم با شلغم بازی کردن تا بالاخره بتوانم خودم را به خوردنش قانع کنم.
شابک :
978-622-969575-3