کتاب مرگ تدریجی سهراب نوشته زهرا یوسفیان نجف آبادی است. یکی از مقوله های پر مخاطب، پر نویسنده و در عین حال پر جدل در ادبیات فارسی، مقوله و گرایش طنز نویسی است. عده زیادی در این مورد کار می کنند، اظهار نظر می کنند این کتاب یک روایت طنز جذاب است که خواننده را با خودش همراه می کند.
رستم :اری پسرم اگر دیو سفید را ببینم بر دستانش بوسه خواهم زد که انچه او با من نکرد این مردم بر من روا داشتند.
سهراب: این بهمن است فرزند اسفندیار خودش است. اما چرا این چنین شده این لباس تنگ چیست حتما آخرین مدل گبر است موهایش چرا سیخ شده به مثال نیزه های سربازان.آی پسر اسفندیار ،فرزند رویین تن اینجا چه می کنی ؟
بهمن:بله چی گفتی ؟سهراب تویی ؟چطوری پسر؟با بابا رستمت اومدی ؟سلام رسی جون ...
رستم وسهراب با شگفتی وچشم های از حدقه درامده به سر تا پای او نگریستند.
بهمن:من دارم میرم خوابگاه سهی جون تو خوابگاه گرفتی ؟
سهراب : آری و رو به پدر می کند :پدر شما عازم توران شوید مادرم تهمینه خانم تنهاست من خود شما را از احوالات خویش با خبر می کنم .