خیابان را گلباران
می کنند..
مردم زیادی جمع شده اند...
پدر می گوید:
او مدافع حرم حضرت زینب(س) است...
او
شیرمرد است
او مثل عباس حسین( ع) است...
پدرم حرف های قشنگی می زند
پیرزنی ساعتها ست دارد گریه می کند
شانه هایش همین طوری می لرزند!
گریه ام می گیرد...
بغضم را قورت می دهم
به آسمان نگاه می کنم
ماه
سرجایش
نیست...