کتاب ام علاء نوشته سمیه خردمند می باشد و توسط انتشارات شهید کاظمی نیز منتشر شده است. این کتاب به روایت زندگی امالشهداء فخرالسادات طباطبایی میپردازد. داستان زنی که از سختیهای مختلف به سعادت رسیده است.
داستان نویسنده و این کتاب نتیجە یک اعتماد است؛ اعتماد به دوست حقیقی انسان، کسی که از لحظهلحظە زندگی ما باخبر است. وقتی از دردهایت بگویی و از او خواهش کنی حلقههای مفقود زندگیات را به هم متصل کند، حتماً به بهترین شکل این کار را برایت انجام میدهد.
نویسنده در این مسیر، با آدم های زیادی آشنا شده است. از بین همە آن ها، عاشق و دل سپردە ام علاء شده است. خواب و خوراک نداشته. بی آن که علتش را بداند، اسیر و دل باخته اش شده است و به خودش قول داده، زندگینامە مختصری از او بنویسد.
کار از اواسط سال 1399 کلید خورد، از آنجایی که این بانوی اصیل ایرانی در عراق متولد شد و همان جا ازدواج کرد، مصاحبهها از نجف اشرف آغاز و از طریق پیامرسان واتساپ انجام شد. هفت ماه طول کشید تا مصاحبهها از عراق و سوئد و تهران و قم جمعآوری شد. مسیر، مسیر دشواری بود، اما سمیه خردمند نیروی محرکی همراهش بود که اجازە ایستادن نمیداد. بارها و بارها روح آرام این مادر و دست نوازشگرش را بر سرش حس کرد. هروقت خسته میشد، نشانهای برایش میفرستاد تا بداند حواسش شش دانگ جمع اوست. اطمینان و قدرتش روزبهروز بیشتر میشد. با وجود تمام سختیها، هیچوقت از پا ننشست و ادامه داد. عشقی از ناحیە او به دلش افتاد که هیجان نوشتن رهایش نمیکرد. حدود صد ساعت مصاحبه را با حوصله توی سال نامه اش پیاده کرد و حاصلش شد کتاب ام علاء.
این کتاب درمورد بانویی است والامقام؛ ام علاء که چهار فرزندش را تقدیم اسلام کرد، فرزندانی که ظلم را نمی پذیرفتند و همه در راه اعتلای دین شهید شدند، سپس برادر شجاع و دلاور را به عنوان پنجمین شهید تقدیم کرد. در این راه حتی همسر این بانو هم به شهادت رسید.
در کتاب ام علاء علاوه بر نوشتن از زندگی این بانو به مسئلە دیگری نیز اشاره شده است. پرداختن به مظلومیت شهدای عراق و ظلم و ستمی که صدام در حق شیعیان عراق روا داشت. مطلبی که خود نویسنده هم ابتدا چیز زیادی از جزئیاتش نمیدانست، اما طی این مصاحبهها و رفتوآمدها به عراق برایش روشن شد که باید از جانفشانیها و ایثار شیعیان مظلوم عراق هم نوشت. خوب میدانیم که صدام چه جنایاتی کرد، اما چقدر پای حرفها و درددلهای خانوادههای مظلوم نشستیم؟ اگر ما شهید دادهایم، درعوض مادران و همسران شهدایمان را تسلی دادیم و پای خاطراتشان نشستیم و همراهشان گریه کردیم. اما مادران و همسران شهدای عراقی بغضشان همچنان در گلو نهفته و فریادشان بیصدا است.
کتاب ام علاء در دو بخش زیر به تمام این ماجراها می پردازد:
ماجرای نویسنده در 5 حلقه با عناوین زیر:
حلقە اول: عنایت، حلقە دوم: رفیق شهیدم، حلقە سوم: پابوس، حلقە چهارم: رؤیای صادقه و حلقە پنجم: بی قرار
اْم علاء با عناوینی چون: عقیق سرخ، خواستگاری، شوق، عطر محرم، دیدار، چشمی که جا ماند، حاجت، مثل باران، مهربان تر از نسیم و ...
نسخه الکترونیک کتاب ام علاء را می توانید از طریق نرم افزار فراکتاب دانلود کرده و سپس آن را در کتابخوان فراکتاب مورد مطالعه قرار دهید.
بعد از نماز صبح، راهی شد. درست هفتم ماه رجب بود. دکمههای لباسش را خودم بستم. لباده و عبایش را آوردم. دلشوره داشتم. گفتم: «زود برگرد، سید! اینجا رو دوست ندارم. دلم میخواد برگردیم قم.»
گفت: «طاقت بیار، ازهار! سعی کن با خانم ها رفاقت کنی تا حوصله ت سرنره.»
نعلینش را پوشید و همان عطر خوشبوی محمدی را به لباسش زد و سرم را بوسید و پلهها را بهطرف پایین رفت. روی آخرین پلهای که همدیگر را میدیدیم، ایستاد و دستش را بالا برد، خداحافظی کرد و گفت: «یادت باشه نذاشتی تُقیٰ رو ببوسم و بیدارش کنم.»
دوتایی لبخند زدیم و رفت.
شب شد. سفره را انداختم و انتظار می کشیدم تا در باز شود. صدای زنگ در آمد. یکی از خانم ها گفت: «خانم قبانچی! همسر سیدباقر حکیم و دخترشون قراره بیان پیش ما.»
با تعجب گفتم: «واقعاً؟!» دستپاچه شدم: «چرا بی خبر؟! این موقع شب؟»
ترجیح دادم همزمان با پرسش هایی که برایم پیش می آید خانه را هم مرتب کنم. چندتایی، با سرعت، اتاق ما را مرتب کردیم و قرار شد همه توی واحد ما جمع شوند.
همسر سیدباقر حکیم و دخترش سلام و احوالپرسی کردند و با احترام خاصی تعارف کردیم تا در بهترین جای اتاق بنشینند. برایشان چای آوردیم. گفت: «زحمت نکشید. بشین، دخترم!»
تُقیٰ هنوز بیدار بود. خانم ها هم بچه هایشان را آورده بودند و اتاق شلوغ شده بود. بچه ها را نوازش کرد و توی بغل گرفت. من و دوستانم مرتب به هم نگاه می کردیم و هنوز نمی دانستیم برای چه آمدند منزل ما. مات و مبهوت بودیم.
خانم حکیم شروع کرد به صحبت کردن: «ما به شما افتخار می کنیم، عزیزان من! به این که شما پابه پای شوهرانتان هستید و مثل آن ها جهاد می کنید. خدا به شما خیر بدهد. شما الگوی زنان دیگر هستید. این که همسرتان را تشویق به جهاد در راه خدا کردید، یعنی با خدا معامله کردید. یعنی دین برایتان مهم است و تا آخر این پیروزی می ایستید. به هرحال، ما در جنگ با صدام هستیم و هر اتفاقی هم در جنگ می افتد و باید برای هر پیشامدی آماده باشیم و شاکر درگاه خداوند.»
صحبت های ایشان داشت در دلم دلهره ایجاد می کرد. نه! نمی توانستم به این بیندیشم که صادقم را نبینم. که دیگر نباشد بگوید «ازهارم». که دیگر شیرین کاری درنیاورد و تُقی را با بوسه های شبانگاهی از خواب نپراند.
دلم فهمیده بود، اما مغزم غیرمنطقی عمل می کرد....
نسخه چاپی کتاب ام علاء را می توانید از طریق سایت و یا نرم افزار فراکتاب سفرش داده و خریداری نمایید.
مشخصات کتاب ام علاء در جدول زیر آورده شده است:
مشخصات | |
ناشر: | شهید کاظمی |
نویسنده: | سمیه خردمند |
تعداد صفحه: | 272 |
موضوع: | زندگی نامه و خاطرات، انقلاب و دفاع مقدس |
قالب: | چاپی و الکترونیک |
نظر دیگران //= $contentName ?>
بسیار عالی بود چه زنان مومنی در مکتب اسلام تربیت شده اند که از دامان آنها مردان مبارز و فرزندان شهیدی به اسلام...
این کتاب فوق العاده زیبا و معنوی بود. زندگی نامه ی یک بانوی طراز اسلام بود حقیقتا عبادت و ارتباط با خدا در زند...
برای من خیلی آموزنده بود، صبر ایشون در مشکلات و آرام کردن خودشون با روضه های اهل بیت برام خیلی جالب بود ، ممنو...
این بانوی بزرگوار نمونه واقعی یک انسان مومن بودند از ایشون صبر بدون شکایت اینکه اشک روخرج اهل بیت باید کرد ...
تا اینجا فوقالعاده بوده.......
صبر، ایمان و توکل سه کلمهای که با شنیدن نام ام علا به ذهنم میرسد. روحشان با اولیا الهی محشور باشد...
ام علا یه مادر آسمونی بود برای من.بعد از خوندنش مدام با خودم میگفتم چرا من در حال ذکر نیستم و خجالت میکشیدم ا...
کتاب خیلی دوست داشتم. به چند نفر پیشنهاد دادمش...
عاااااالییییی از بهترین کتابهایی که تا حالا خوندم...
#کتاب_خواندم #اماعلا کتاب رو که شروع کردم خیلی جذبم نکرد تازه کمی هم دافعه داشت که اون رو از ضعف قلم نویسنده...