کتاب خلبان اف 14 از مجموعه قهرمان من، با قلم محمدعلی جابری و تصویرسازی لیلا اربابی به رشته تحریر درآمده و در انتشارات کتابک منتشر و در دسترس علاقه مندان به کتاب های دفاع مقدس قرار گرفته است.
کتاب پیش رو به روایت زندگی یکی از دلیران و شیرمردان دفاع مقدس پرداخته که علاوه بر داشتن جایگاه و مرتبه ی بالا، همیشه رعایت و ملاحظه ی «تقوا و مردم» را داشته است. این «شهید بزرگوار و فداکار، خلبان شجاع جنگنده ی اف14 شهید عباس بابایی از جمله فرماندهان نیروی هوایی ایران بود که در جریان دفاع مقدس به مقام شهادت نائل آمد».
کتاب خلبان اف 14، علاوه بر آشنا سازی شخصیت این قهرمان، با بیانی ساده و همچنین تصویرگری جذاب، در فهم نکته های پندآموز و معرفی اسوه ای شایسته و برازنده برای نوجوان و جوان کمک شایانی را می رساند.
اگر علاقه مند به کتاب های دفاع مقدس و زندگی نامه هستید و داشتن یک اسوه ی حقیقی و انگیزه بخش، جز الویت های زندگی تان می باشد؛ کتاب خلبان اف ۱۴، گزینه ای مناسب برای هر آنچه که می خواهید، می باشد.
کتاب خلبان اف 14، با قلمی ساده و روان به روایت بیست و یک داستان از زندگی، شجاعت ها و دلیری های «شهید عباس بابایی» پرداخته که از زمان بچگی تا زمان شهادت آن شهید بزرگوار می باشد.
عباس از همان دوران بچگی پشت و پناه ضعیف ترها بود این را می توان در دوران مدرسه وی بیشتر مشاهده کرد، روزی که یکی از هم سن سال هایشان حرف زشتی را به آن ها می زند دوتا از دوستانش شروع به کتک کاری با آن پسر می کنند و وقتی عباس نمی تواند مانع آن دعوا و آن ها را از هم جدا کند، می رود طرفدار پسرک می شود؛ برای اینکه دوستانش دو نفر بودند و پسرک تنها بود. عباس بابایی باهوش و بچه زرنگ بود و همین هوش باعث شد برای یادگیری دوره ی خلبانی انتخاب شده و راهیه آمریکا شود ولی این سبب نشد وی دست از عقایدش بردارد. این تواضع و خشوع و همچنین کارهای موثری که در راه دین و انقلاب و تا زمان جنگ تحمیلی انجام داده، وی را «به عنوان معاون عملیات نیروی هوایی ارتش منصوب و در آخر پاداش یک عمر جهاد با نفس و دشمن را در روز عید قربان بگیرد».
زنگ آخر که زده شد، با دوستش علی از مدرسه زدند بیرون. سر ظهر بود و همه جا خلوت. خیابان سعدی اما شلوغ بود و بهم ریخته. کارگرها کانال می کندند و خاک ها را می ریختند کنار خیابان. توی آن شلوغی نگاه عباس خیره ماند به یکی از کارگرها. پیرمرد به زحمت کلنگ را بالا می برد، به زمین می زد، عرق پیشانی اش را پاک می کرد و با بیل خاک ها را بیرون می ریخت.
عباس بعد از مکثی نسبتاً طولانی راهش را کج کرد به سمت او و پرسید: «پدرجان، چند متر باید بکنی؟!»
پیرمرد کلنگ را گوشه ای گذاشت، با پشت دست عرقش را پاک کرد و گفت: «سه متر»
کتاب هایش را به پیرمرد داد و کلنگ را از او گرفت. عباس کلنگ می زد و علی هم با بیل خاک ها را بیرون می ریخت. یک ساعتی طول کشید تا سهمیه ی پیرمرد را کندند. از آن روز عباس بعد از تعطیلی مدرسه، به کمک پیرمرد می رفت تا اینکه کار لوله گذاری خیابان سعدی تمام شد.. .
نسخه چاپی کتاب خلبان اف 14 را می توانید از طریق سایت و یا نرم افزار فراکتاب خریداری کنید و پس از دریافت کتاب از محتوای ارزشمند آن بهره وافی و کافی ببرید.