امتیاز
5 / 0.0
خرید
309,000
5%
293,550
نظر شما چیست؟

کتاب برکت با قلم ابراهیم اکبری دیزگاه به رشته تحریر درآمده و در انتشارات نشر صاد منتشر و در دسترس علاقه مندان قرار گرفته است. این کتاب به شکل روایتی به نگارش درآمده که به روایت طلبه‌ای به نام یونس می‌پردازد که برای معرفی «ماه رمضان» رهسپار دهی در رودان می‌شود.

معرفی کتاب برکت

«فَلَولا أنّهُ کَانَ مِنَ المُسَبِّحِینَ * لَلَبِثَ فِی بَطنِهِ إِلی یَومِ یُبْعَثُونَ»: اگر «یونس» ستایشگر نبود، تا روز قیامت در شکم «ماهی» گرفتار می شد. (صافات: آیه های ۱۴۳ و ۱۴۴)
کتاب برکت به شکل روایتی به نگارش درآمده که به روایت طلبه‌ای به نام یونس می‌پردازد که برای معرفی «ماه رمضان» رهسپار دهی در رودان می‌شود.
کتاب حاضر با عیان سازی بُعد دیگری از روزگار و زندگانی «روحانیت در جامعه»، ارائه خارق العاده ای از خود نشان داده است. اولین رخدادی که طلبه ی داستان ما با آن رو به رو می شود صحنه ی رویارویی با «سیب های فاسد و گندیده» است که وی را وارد نخستین جدال می سازد.

خلاصه کتاب برکت

روایت کننده ی داستان کتاب برکت که خود «شیخ یونس» است، به واقعیت های درونی خود معترف گشته و در رابطه با آخرین باری که مشغول خواندن قرآن کریم بوده است سخن می گوید که از آن، زمان زیادی گذشته و علت آن را گرفتاری می داند که «سونیا» باعث و بانی آن است. نجوایی که همواره با او بوده و آیا این شخص «سونیا» «همسر» طلبه ی داستان ماست؟! روایت تا آنجایی می رسد که طی پشامدی که برای سیمین رخ می دهد و او از بالای بام خانه می افتد و یونس هم تنها ناظر آن اتفاق نبوده، می شود گره ای تازه بر رخدادهایی که برای شیخ یونس پیش آمده بود.

برشی از متن کتاب برکت

۱۱ مرداد ۹۰ ساعت چهار بعدازظهر

دلم برای خودم می سوزد. نمی دانم چرا این جوری شد. چرا این جوری کرد؟ نمی دانم چرا این کار را کرد. ناگهان سیبی را از جیبش درآورد و در یک چشم به هم زدن پرت کرد؛ دوباره سیبی دیگر. تازه بند زبانم باز شده بود. بعد از چهار سال رفته بودم بالای منبر. تازه خطبه را خوانده بودم و حرف هایم را شروع کرده بودم:
«بحث امروز ما رابطه ی انسان و خدا در قرآن است؛ اولین ارتباط عبد و معبود... .»
می خواستم آیه ای بخوانم که بر زبانم خشکید. ترق! مجلس به هم ریخت. تعدادی آمدند طرفم و چند نفری بلند بلند خندیدند. تکه های لهیده ی سیب پاشید روی عمامه ام؛ روی صورتم. بوی گندش همه جا را گرفت. با آستین صورتم را پاک کردم. تا خود را جمع و جور کنم و بیایم پایین، دومی را هم پرت کرد که از بیخ گوشم رد شد. به آرامی از منبر پایین آمدم. دور و برم را نگاه کردم و خیز برداشتم سمت در. غلام کلاه برّه ای بدو بدو آمد:
«به سرت که نخورد؟»
دستی به پیشانی ام کشیدم:
«خدا رو شکر چیزی نشد.»
تکه ای را از روی عمامه ام برداشت؛ نگاه کرد و گفت:
«آره خدا رو شکر!»
جلدی برگشت. رفت شاه قلی را گرفت. زد زیر گوشش و بقیه ی سیب ها را گرفت:
«دیوونه ی پدرسگ شیخ رو می زنی؟ با شیخ چیکار داری؟»
با لگد زد پشتش:
«گورت رو گم کن. مگه نگفتم دیگه نیایی مسجد؟ کی تو رو راه داده؟»
عمامه ام را برداشتم و نگاه کردم:
«نزن غلام. بیچاره است؛ نزن.»
دستش را گرفت و پیچاند:
«سیب پرت می کنی به شیخ؟ خجالت نمی کشی؟»
گفتم:
«ولش کن.»
یک پس گردنی هم بهش زد و هلش داد سمت در:
«گورت رو گم کن.»
چند نفر گوشه ی مسجد با همدیگر می گفتند و می خندیدند.. .

خرید کتاب برکت

نسخه چاپی کتاب برکت را می توانید از طریق سایت و یا نرم افزار فراکتاب خریداری کنید و پس از دریافت کتاب از محتوای ارزشمند آن بهره وافی و کافی ببرید.

خرید کتاب برکت

مشخصات کتاب برکت در جدول زیر آورده شده است:

مشخصات
ناشر: نشر صاد
نویسنده: ابراهیم اکبری
تعداد صفحه: 363
موضوع: داستانی
قالب: چاپی 

 

شابک :
9786229468425

کتاب های مشابه برکت