کتاب آبنبات لیمویی پنجمین جلد از مجموعه شیرین و خواندنی آبنبات ها به قلم مهرداد صدقی است که توسط انتشارات سوره مهر منتشر و روانه ی بازار کتاب شده است.
بعد از آبنبات هل دار، دارچینی، نارگیلی و پسته ای، اینک نوبت به نگارش آبنبات لیمویی رسیده است. همانطور از نام و طعم لیمو پیداست، آبنبات لیمویی در مورد ترشی ها و شیرینی های عشق و ازدواج به قلم طنز و خواندنی مهرداد صدقی است.
مجموعه آبنبات ها در واقع روای طعم های مختلف زندگی در لحظات و برهه های مختلف زمان است. مهرداد صدقی جوانی با ذوق اهل خراسان شمالی است که دوران کودکی و نوجوانی خود را در بجنورد گذرانده است. صدقی خاطرات لحظه های زندگیش در بجنورد را با تخیلات خلاقانه اش مخلوط نموده است و مجموعه داستان های شیرین و دلچسبی به نام مجموعه آبنبات ها را خلق کرده است. کتاب آبنبات لیمویی که در حال حاضر آخرین جلد این مجموعه است، در مورد دوران دانشجویی و حال و هوای عشق و عاشقی در دانشگاه است. قلم روان و زیبای صدقی و تصویر سازی بسیار زیبا از دهه هفتاد به خوبی خواننده را به دوران نوستالژیک بعد از جنگ می برد. خاطرات و لحظه هایی که صدقی در این داستان به تصویر می کشد، نه تنها برای آنان که دهه هفتاد را تجربه کرده اند بلکه برای تمام کسانی که علاقمند به داستان های طنزهستند جالب و خواندنی است.
کتاب آبنبات لیمویی سوره مهر نیز مانند سایر مجموعه آبنبات ها در مورد محسن و خانواده اش است. محسن شخصیت اول داستان جوانی است در دل دهه هفتاد که دوران دانشجویی خود را در دانشگاهی دور از خانواده سپری می کند.
آبنبات لیمویی باز هم شما را درگیر محسن پر شر و شور و خانواده جالبش می کند. محسن این بار دانشجویی است که هوای عاشقی در دانشگاه به سرش زده است و به دنبال وصال معشوق تن به هرکاری می دهد تا بختش باز شود و به وصال یار برسد.
محسن در یک شهرستان کوچک در خانواده سنتی و مذهبی متولد شده است . مثل همه جوانان آن زمان محسن گمان می کند پدر و مادرش نسل گذشته ای هستند که هنوز در تفکرات خود ثابت قدم هستند و او را که تفکری امروزی دارد درک نمی کنند، همین باعث تنش و تضادهایی بین محسن و خانواده اش در جلدهای مختلف مجموعه ی آبنبات ها می شود. در آبنبات لیمویی محسن قدم به دوران دانشجویی گذاشته است و روایت دوستی های بی غل و غش دانشگاهی، دغدغه های تحصیل و زندگی دور از خانواده، عشق و دوستی و تمایل به ازدواج همه تنش های جدیدی را برای محسن و پدر و مادرش ایجاد و فراز و نشیب هایی جذابی را در داستان شکل می دهند.
آبنبات لیمویی ترشی و تلخی داستان زندگی را در کنار شیرینی آن روایت می کند و یادآور می شود که هرجا در زندگی سختی هست، آسانی و خوشی نیز در لایه ای دیگر پنهان شده است. آبنبات لیمویی به شما می گوید، این تلخی های زندگی است که باعث کسب تجربه می شود و لحظات شیرینی که به دنبال این تلخی ها می آیند، این تجربه ها را ماندگار و ثبت می کنند.
اگر شما هم دوست دارید بدانید، طعم عشق در دهه هفتاد چه مزه ای بوده است؟، اگر شما هم دوست دارید ببینید، بالاخره بخت محسن باز می شود یا نه؛ در فصل فصل آبنبات لیمویی به شرح زیر با محسن همراه شوید:
صدسال تنها خوری، زینقو و رینقو، عروس هلندی، سی و نه، دختر کیوسکی، زیر درخت گاردو، قُدی جون، زرررررر، شفت، خواهر و مادر قدرت، زنِ محسن، خِشتک اول، خشم و هیاهو، بین مریض، دروغ سنج، اسکندری
کلی دوروبر تلفن کارتی چرخیدم تا شاید بار دیگر دختر کیوسکی را ببینم. اما انگار آب شده بود و رفته بود توی زمین با خودم میگفتم لابد دانشجوی دانشگاه ما نبوده که تا این ترم ندیده بودمش. اصلا شاید برای چند روز مهمان بوده؛ مثل من و امین در دانشگاه کرمان یاد امین که توی ذهنم آمد داغ دلم تازه شد. ساعت حدود ۵ بود و هنوز چند دسته دانشجو توی محوطه بودند؛ یک دسته آنهایی که کلاس داشتند یک دسته آنهایی که کلاس نداشتند اما کسی را داشتند و دلشان نمی آمد بیرون بروند یک دسته هم بی کس و کارهایی مثل من که فرقی نمی کرد کجا باشند و بیرون از دانشگاه هم کسی برایشان تره خرد نمی کرد. وقتی دیدم تلفن کارتی خالی شده رفتم که تلفن کنم جرئت نداشتم به امین زنگ بزنم اما از تماس با فرهاد هم واهمه داشتم با این همه دل را به اسمش را نبر زدم و زنگ زدم الو ... سلام فرهاد ... خوبی؟ چی خبر؟ سلام .... قربانت .... فرهاد گفت که به عروسی خواهر امین دعوت شده؛ اما به خاطر من بهانه آورده و نرفته، سعی کردم نشان دهم ناراحت نشده ام. گفتم: مبارکش باشه! ان شاء الله که خوشبخت بشن، ما که بخیل نیستیم! فرهاد ادامه داد: «ظاهراً سن شوهره زیاده، با شنیدن این حرف، کمی آرام شدم. فرهاد ادامه داد ولی مثل اینکه خیلی مایه داره طلا فروشه.» بار دیگر نا آرام شدم.
اما تأکید کردم دیگر برایم مهم نیست. یعنی ناراحت نشدی؟ نه خداییش مگه بچه یم؟ همین که بدانم خوشبخته برام کافیه من هم مگه جز این خواستم؟ دمت گرم که این قدر راحت کنار اومدی دیگه به قول دبیر خدا بیامرزمان آقای جاجرمی زندگی همینه دیگه باید با همه تلخیا و شیرینیاش کنار آمد. آدم اگه با واقعیت کنار نیاد که نمتانه زندگی کنه خوبه ... راستی با امین بابت تو هم حرف زدم میگفت ازت انتظار نداشته کلی باهاش حرف زدم آخرش نظرم رو قبول کرد و گفت دیگه مشکلی باهات نداره حرفش خوشایندم نبود با ناراحتی گفتم: «خیلی ممنون که دیگه با من مشکل نداره دیگه آب که از سرگذشت چی یک جو چی صد جو مشکل داشته باشه یا نداشته باشه چی فرقی مکنه؟ فرهاد حرفم را تأیید کرد. اما گفت: به هر حال اون دوستی قدیمتون نباید به هم بخوره وگرنه حرف امین درست در می آد. دیدم راست میگوید با ناراحتی گفتم ولی خدایی من بدشانس از کجا مدانستم خود امین هم اون موقع توی کرمانه؟
فرهاد خندید و گفت: ظاهرا اون هم از یکی از دوستای خواهرش خوشش می اومده؛ هرازگاه به همون بهونه می رفته کرمون با شنیدن این حرف عصبانی شدم و گفتم: آخ ... خدا کنه اون دختره یک برادر غیرتی احمق داشته باشه، حال این بگیره تا به خودش بفهمه و بدانه زندگی خواهرا ربطی به برادرا نداره فرهاد گفت: بعید میدونم بابت این ازت ناراحت شده باشه، بیشتر تصور می کرده توی این سال ها داشتی دورش می زدی دیگه تصوراش به من ربطی نداره. بهش بگو این دفعه اونی که ناراحته منم بگو اتفاقا من باهاش رو راست بودم. توی همون کرمان اولین فرصتی که گیرم آمد صادقانه باهاش حرف زدم. خودش بهتر مدانه چی دارم مگم تلفن را که قطع کردم در اوج ناراحتی به اطراف نگاه کردم. دلم می خواست با یکی دعوا کنم تا آرام شوم به طرف سرویس که راه افتادم با خودم حرف هایی را که باید به فرهاد میگفتم اما نگفته بودم، مرور کردم. احساس کردم با واسطه حرف زدن فایده ندارد؛ باید به خود امین زنگ بزنم و بعد از تبریک بابت ازدواج خواهرش هر چه از دهانم در می آید به او بگویم.
بی خیال سرویس شدم و به طرف تلفن کارتی برگشتم عین بازی برگشت ایران استرالیا در همان برگشت به زندگی برگشتم وقتی دیدم دختر کیوسکی بار دیگر کنار کیوسک ایستاده!
سلام ... فقط یادمه اون روز گفتید حال پدرتان خوب نیست. آمدم پرسم حالشان ان شاء الله بهتره ؟ دختر کیوسکی با تعجب به من نگاه کرد و گفت: «ببخشید شما؟
او برای من دختر کیوسکی بود؛ اما ظاهراً من برای او حتی پسر کیوسکی هم نبودم. موضوع را برایش یادآوری کردم و برای اینکه بیشتر در ذهنش بمانم ترجیح دادم بگویم مزاحم نمی شوم و خدا حافظی کردم. با گفتن خدانگه دارتون » لبخند تشکر آمیز زیبایی زد؛ حتی زیباتر از لبخند کسانی فکر میکنند خیلی زیبا هستند، اما می روند با پیرمردهای فرتوت پیر که چاق طماع قاچاقچی نزول خور ازدواج می کنند.
نسخه ی چاپی کتاب ابنبات لیمویی را می توانید از طریق سایت یا اپلیکیشن فراکتاب سفارش داده و خریداری نمایید.
مشخصات کتاب ابنبات لیمویی در جدول زیر آورده شده است:
مشخصات | |
ناشر: | سوره مهر |
نویسنده: | مهرداد صدقی |
تعداد صفحه: | 392 |
موضوع: | داستان ایرانی، طنز |
قالب: | چاپی |
نظر دیگران //= $contentName ?>
خیلــــــــــــــی کتاب قشنگی هستــــــــــ بنظرم همــــــــــــــه بخونن...