کتاب تکیهگاه تنهایی نوشته سرکار خانم مرضیه براتی منتشر شده در نشر متخصصان می باشد.
کتاب شعر تکیهگاه تنهایی ،به نویسندگی سرکار خانم مرضیه براتی متولد 1/1/1362 از روستای خوش آب و هوای طلاور از توابع شهرستان باغملک استان خوزستان و ساکن شهرستان رامهرمز هست. این کتاب در دو بخش غزل و شعر نو سروده شد.
انسان هنگام فرو رفتن در اعماق پر تلاطم اقیانوس زندگی ،همواره به دنبال کشتی نجاتی میگردد تا از این امواج نجات پیدا کند و آنرا تکیهگاه خود بداند.
کتاب شعر تکیهگاه تنهایی یکی از این کشتیهایی بود که در لحظههای پرتلاطم و مواج زندگی به آن پناه برده و همدمی برای من شد.
در واقع شعر یک احساس درونی انسان نسبت به حوادث و اتفاقات اطراف است که گهی تلخ و گهی شیرین و گهی تنها و گهی با هم بودن است.
اما این اثر آوای دل هست، دلی که گهی خسته و گهی شکسته ، پیچ و خمهای زیادی را طی و تجربه کرده . اما آنچه این دل خسته و دل شکسته را تسلی داد تا مسیر ناهموار و سخت و طولانی را با گامهای استوارتری به پیش ببرد خلق کلماتی بود که در تنهایی خویش همدم خود کرده بود و دل و کلمات با ذوق کنار هم نشستهاند و و لحظاتی را سپری ، که حاصل دوستی این لحظات را تکیه گاه تنهایی نام نهادند.
اما آنچه این اثر را زیباتر جلوه میکند احساس نویسنده نسبت به خداوند و اهل بیت (ع) و خانواده هست ؛ که با نوای دل کلماتی در وصف آنها گفته ؛ که برای همیشه در خاطر خاطرات بماند .
خالق بیهمتا
ای خالق مهر و وفا، هستی تو اندر آسمان
ای مِهر تو روح و تَنم، ای خالق هر دو جهان
خاک تو را میبوسم و یاد کلامت میکنم
تنها تو را میخوانمت ، ای بهترین ای جاودان
حال
هوای دلم ، هوای پریدن ز شبهای تار دارد
هوای چهچهی بلبل ز میان کُهسار دارد
شرشر اب چشمهساران و آواز هزاران
شور وحالی ز شباب و می خمار دارد
سکوت طبیعت و آهوان خفتهی دشت
آرامش دل ، بهر هر چشم پر انتظار دارد
نوای نی چوپان و زنگولهی میشان یاد یاران قدیمی و دل بی قرار دارد
سوسوی کلبهی تاریک و بارانی
رهنمای ره عشق است و نشانی ز یار دارد .
اما زیبا ترین قسمت این کتاب و لحظههای من زمانی بود که دستان پدرم را گرفتم و در حالی که بینایی چشمانش را بخاطر روشنایی راه ما از دست داده بود . کنارش نشستم و گفتم:
ای پدر ، تو ابر بارندهی مهر و لطف و احسانی
نور چشمت مشعل شد تا راه تارم گشته نورانی
با کدامین وصف گویم ای پدر که وصفها باشد
با جان و دل گویم ، که زنده شود جان و جهانی
ای رساندی کشتی نوپایم را به ساحل بُرنایی
از میان موجهای سخت و سهمگین و طوفانی
پدرم همسفر مهربان روزهای کودکیام
ای تکیه گاه دل تنگیام وقت دلتنگی و بارانی
سایهی دستت بوده سایهبان امنی برایم پدرم
بدون تو جهانم شده ، جهانی پوچ و ویرانی