کتاب ماتروشکا،نوشته شیما جوادی توسط انتشارات کتابستان معرفت منتشر و روانه بازار نشر شده است. این کتاب داستان زنی از هم پاشیده و تنها به نام سوداست که پدر و مادرش عضو سازمان مجاهدین خلق بودهاند.
مادر سودا سالهای دهه شصت هنگام بمبگذاری در یکی از ساختمانهای شرکت ملی نفت دستگیر و اعدام میشود. سودا نیز تمام عمر با حسرت مثل مادر شدن و عقده طرد شدن بزرگ میشود. به خاطر این عقده در سالهای جوانی عضو گروه سیاسیای میشود که قصد دارند شهر را به هم بریزند و آشوب بپا کنند، اما حوادث طوری پیش میروند که این گروه سیاسی هم سودا را از خود طرد میکنند. به اینترتیب زندگی در آستانه چهلسالگی برای ایندختر، بازی جدیدی رقم میزند. او باید انتخاب کند مثل مادر باشد و قدم در تاریکیهای بیانتها بگذارد یا ...
نویسنده ماتروشکا میگوید این کتاب، یک رمان عاشقانه روانشناختی-سیاسی است که سعی دارد به درون حفرههای تاریک درونی زنی اسیر شده قدم بگذارد و او را واکاوی کند و به دنبال آن حوادث مهم سیاسی و جاسوسی سالهای اخیر ایران را هم بیان میکند.
وارد راهرو میشوم. به جای عطر همیشگی غذاهای خوشمزۀ احمدزاده، آبدارچیمان، داخل سالن پر از عطر اقاقیاست. وسط سالن میایستم و با تمام وجودم بو میکشم. اخم میکنم. این بوی لعنتی، بوی لعنتیِ دوستداشتنی، بویی که کودکی و محلهمان را یادم میاندازد. مادر و چمدان بسته، گریههایم، شکوفههای بنفشی که توی دستهایم پرپر میشد و بوی... درسا... خوابگاه، لبخندش، چال گونهاش، برق چشمهایش. یعنی میشود یک بو همزمان چنین خاصیتی دوگانه داشته باشد؟ دردآور و شیرین! چرا همهچیز برایم این طور پیچیده میشود و به هم گره میخورد؟ احمدزاده از پشت با صدای تودماغی صدایم میزند: «چیزی میخورین براتون بیارم؟ امروز بیشتر از روزهای دیگه حالتون خوب نیست! گل گاوزبون دارمها.»
برمی گردم و سعی میکنم مهربان باشم و لبخند بزنم. مثل مادربزرگها در اتاق آبدارخانهاش همه چیز دارد. بیشتر شبیه زنهای قدیمی خانهدار است تا آبدارچی یک ادارۀ دولتی. اشاره میکنم به سمت درِ اتاقم که اولین در بعد از درِ راهرو است: «چه اربابرجوع خوشبویی! از این پیرزن فرنگرفتههاست؟»
نظر دیگران //= $contentName ?>
کتابهایی که از وجود منافقین خلق و این گروه به شدت خشن که درواقع از نظر من جملهی هدف وسیله رو توجیه میکنه باع...