کتاب به رنگ خدا با روایتی بسیار روان و جذاب، حاوی نحوه و سبک زندگی شهید عبدالمهدی مغفوری از زبان همسر وی (زهرا سلطانزاده) میباشد که به قلم سیدهزهره علمدار در انتشارات شهید قاسم سلیمانی چاپ و روانه بازار کتاب شده است.
شهید مغفوری سال ۱۳۳۵ در کرمان به دنیا آمد و سمتهای مختلفی را از جمله مسئول روابط عمومی لشکر ۴۱ ثارالله کرمان و در دوران دفاع مقدس به عهده داشت. شهید در خانوادهای مذهبی رشد کرد و در دوران رژیم پهلوی به مبارزه بر ضد رژیم ستمشاهی پرداخت؛ پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز به کسوت لباس پاسداری درآمد.
شهید مغفوری در دوران دفاع مقدس در مقاطع مختلف حضور اثرگذاری در لشکر ۴۱ ثارالله کرمان داشت و عاقبت پس از جهادی بیوقفه در سال ۱۳۶۴ و در جریان عملیات کربلای 4 به فیض شهادت نائل آمد و امروز مزار این شهید عارف، محل زیارت و توجه مردم است؛ شهیدی که آیتالله سیدیحیی جعفری امام جمعه فقید کرمان درباره وی گفته بود: شهید مغفوری یک آیتالله بدون عمامه و بسیار اهل پرهیز از حرام بود؛ سردار سلیمانی چند سال قبل از شهادتش در همایش دفاع مقدس، شهدا و ایثارگران در حاشیه جشنواره فرهنگی اقتصادی کرمان در برج میلاد تهران درباره این شهید عالیمقام گفت: «ما افتخار میکنیم که مغفوری امروز قبرش امامزاده شهر ماست، مال ماست و در هیچ شبی نافله شب او قطع نمیشد. ما افتخار میکنیم به مغفوری که در حفظ بیتالمال موقع وضع حمل همسرش برای انتقال او از موتورسیکلت سپاه استفاده نکرد».
اکثر بچههای زرند پنج یا ششسالگی قرآن یاد میگرفتند، من هم هنوز پایه دبستان نگذاشته بودم که همراه بچههای همسایه به مکتب رفتم. مکتبخانه دو، سه کوچه از خانه ما بالاتر بود و پیش ملّا، قرآن خواندن را یاد گرفتم. ملّای ما زن خوبی بود. ملّا عذرا چوب اناری داشت به بلندی قذّ من، با این ترکه، دست و پای هر کسی را که قرآن یاد نمیگرفت، نوازش میداد.
بیشتر از اینکه ضرب ترکه بترسم، از خجالت کشیدن ضربآهنگ ترکه در بین بچهها نگران بودم، به همین دلیل وقتی سرمشق میداد، آنقدر میخواندم که دستانم برای ضرب ترکه بالا نیاید.
نظر دیگران //= $contentName ?>
روایت یک عارف و عاشق خدا ... کتابی بود که خیلی ازش درس گرفتم ، جمله به جمله کتاب، رفتار و اخلاق این شهید والام...