کتاب بهشت کبوتر میخواهد، اثر مونا اسکندری؛ با شخصیت پسری به نام محمدحسن که نوجوانی بازیگوش و کبوترباز است همراه میشویم که به خاطر کبوترهایش با گروهی از نوجوانان شر و بزرگتر از خودش درگیر میشود.
در این میان پسری به نام اسماعیل او را از دست این گروه نجات میدهد و محمدحسن با اسماعیل همراه می شود و ماجراهای زیادی را همراه باهم پشتسر میگذارند.
در این رمان جذاب به صورت غیرمستقیم با زندگی شهیدان نوجوان شهید اسماعیل اکبری، شهید جلیل شرفی و شهدای دبیرستان علویان آشنا میشویم و رشد فکری که این شهدا و اثرگذاری که در شخصیت محمدحسن داشتهاند را میبینیم. کتاب بهشت کبوتر میخواهد گزینهای مناسب برای مطالعه نوجوانان است.
آب دهانش را قورت داد. همان طور که روی پا نشسته بود، با سرعت سیم خاردار اول را چید و به دو طرف حلقهشان کرد. حالا نوبت خنثی کردن مینها بود. باید توی تاریکی، چشم تیز میکرد و چیزی را از قلم نمیانداخت. اولین کاسبیاش مین گوجهای بود. آهسته خاکهای دورش را با دست به دو طرف هل داد و آن را بلند کرد و انگشت کشید زیرش.
پیچ کوچک ستارهای را لمس کرد و چرخاند. چاشنی مین بیرون آمد و خنثی شد. سیم دیگری توجهش را جلب کرد. نگاه کرد انتهای سیمها را ببیند، نکند تله باشد. صدای بق بقوی کبوتری به گوشش رسید. فکر کرد لابد خیالاتی شده. یک آن تصویر دم سیاه آمد جلوی چشمش. صدای بق بقو بلند شد. صدا از سمت تخته سنگها میآمد.
حدس زد حتما کبوترهای صحرایی لانه کردهاند و حضور نیروها آنها را ترسانده. میترسید سروصدای کبوترها آنها را لو بدهد. بدون اینکه حرکت اضافهای بکند، به عقب نگاه کرد تا ببیند دستور چیست. وقتی فرمان جدیدی نیامد، به کار خودش ادامه داد.. .