کتاب آتیشپاره نوشته فاطمه بختیاری است که برای گروه سنی نوجوان نوشته شده است و در انتشارات جمکران به چاپ رسیده است.
سالها گذشته از جنگ تحمیلی ایران و عراق اما همچنان یاد آن سالها و خاطرات و آسیبهایش همراه ماست. شهدایی که هنوز پیکرشان مفقود است، جانبازانی که طی این سالها زندگی سختی داشتهاند و روزبهروز بر سختیهایشان افزوده میشود، رنج حاصل از جنگ و عوامل دیگری از این دست، باعث میشود آن هشت سال از یادها نرود و بخش مهمی از ادبیات را به خودش اختصاص دهد.
نویسندگانی که علاقمند به نوشتن رمان و داستان کوتاه در این حوزه هستند پرتوان ظاهر شدهاند و آثار ادبی قابل اعتنایی نیز تولید میکنند. فاطمه بختیاری نیز در اثر جدیدش که داستان بلندی است با عنوان آتیشپاره، پا به این حوزه گذاشته است؛ داستان دختری باهوش و جسور به نام زهراست که کارش نامه نوشتن است و دغدغۀ فکری پیرزنی به نام مشطلعت را وسیلهای قرار داده تا به هدفش برسد.
جعفر از کسانیست که سالها در جبهه بودهاند و اسباب سربلندی روستا. او چند باری مجروح میشود و مشطلعت را دغدغهمندتر از پیش میکند. در این میان زهرا نیز با دقت و هوشمندی به خواستهاش میرسد…
برعکس همیشه که در مسجد عزاداری بود و همه لباس سیاه میپوشیدند، الآن همه لباس نو و رنگارنگ پوشیده بودند. یک لحظه مشطلعت را دیدم که از جلویم رد شد. چه خندهای میکرد.
دهان بیدندانش باز بود و موهای حنازدهاش پررنگتر شده بود. پیدا بود تازه حنا زده است. پشت سر هم میگفت: «خوش آمدید! قدمتان روی چشم... عروس خوشگلم را دیدید؟» از ترس اینکه ننه ببیندم، توی مسجد نرفتم.