کتاب بچه ها بهنام از مجموعه قهرمان من، با قلم محدثه سادات طباطبایی و تصویرگری میکاییل براتی و امیرمحمد نوروزی به رشته تحریر درآمده و در انتشارات کتابک منتشر و در دسترس علاقه مندان به کتاب های زندگی نامه و دفاع مقدس برای کودک و نوجوان قرار گرفته است.
بسیاری از وقایع ناب و نادر تاریخ، در حوزه ی زمانی و مکانی دفاع مقدس رخ داده است که هنوز هیچ رسانه ای یارای ثبت آن را نیافته است. از این میان، قالب فیلمنامه، بیش از همه مهجور مانده است. این مجموعه تلاشی است برای زنده نگاه داشتن حقایق تکرار ناشدنی آن عرصه در ظرف فیلمنامه.
کتاب بچه ها بهنام، با قلمی ساده و گیرا به روایت زندگی شهید سیزده ساله به نام «بهنام محمدی» پرداخته که با تصویرسازی های جذاب، درک و فهم این غیرت و دلاوری را برای کودکان و نوجوانان آسان تر ساخته، قهرمانی که در دوان دفاع مقدس، برای رویارویی با دشمن بعثی در دیار خویش به مبارزه با آن ها برخواست.
آن وقتی که داشت این قصه به واقعیت تبدیل می شد، منظور همان چهل و دو سال قبل، «صدام جنایت کار که علاقه ی زیادی به جنگ و آدم کشی داشت» نخست وزیر کشور عراق، آدم خبیث و ظالمی بود که حتی به ملت عراق هم ظلم می کرد!
یکی از روزها زمانی که این جانی بیدار می شود، به سرش می زند جنگ کند و به دنبال بهانه ای برای شروع این جنگ بود که به فکر تصاحب اروندرود که «بزرگ ترین رودخانه ی جهان است» می افتد، که از قضا قسمتی از آن در کشور عزیزمان ایران است. این طوری شد که فکر کرد می تواند به ایران حمله کند و دو سه روزه، آنجا را به تصرف خود درآورد.
اما بچه هایی همچون بهنام، این خیالات و رویاهای خام را بر آن خونخوار ملعون، تبدیل به کابوس کردند.
بهنام و بقیه ی هم سن و سال های او، با شجاعت و غیرتشون از بین «یه عالمه نیروی دشمن رد شدن و پرچم کشورش شون رو که دشمن ها آورده بودن پایین، دوباره بالا ببرن؛ آن هم با دستانی خالی و بدون سلاح؟!»
کتاب بچه ها بهنام، در قالب فیلمنامه تهیه شده که شامل بخش هایی نظیر؛ «روز-داخلی-کلاس یک مدرسه مدرسه راهنمایی»، «شب-داخلی-مقر عراق در خرمشهر»، «شب-داخلی-سنگر فرماندهی عراقی»، «شب-خارجی-منطقه ای بیرون خرمشهر»، «روز-داخلی-یک منزل در خرمشهر»، «شب-خارجی-منطقه ای در خرمشهر»، «شب-خارجی-توپخانه ی عراق»، «شب-خارجی-همان منطقه در خرمشهر» و غیره می باشد.
تو قصه ی ما امروز سی ام شهریوره و دو روز دیگه مدرسه ها باز می شه. بچه ها هر شب کیف و دفتر و لباس های فرمشون رو می ذارن بالای سرشون و خواب نیمکت های چوبی و تخته گچی و خورده تراش می بینند.
بهنام مثل همه ی غروب ها می شینه کنار اروند. دستاش رو می کنه تو آب. بعد یه مشت شن بر می داره و می ماله کف دستش تا سیاهی های لابه لای شیارهای دستش پاک بشه. اروند بازیگوشانه می یاد جلو و خودش رو می زنه به پاهای بهنام که تو دمپایی های پلاستیکی جا خوش کردن. بهنام با لذت به پل خرمشهر و تصویر چراغ ها که افتادن توی آب نگاه می کنه. این منظره هیچ وقت براش تکراری نمی شه.
حیف که این آرامش برای مردم خرمشهر فقط تا چند ساعت بعد دوام آورد؛ چون صدام کار خودشو کرد. فردای اون روز ارتش صدام به ایران حمله کرد. اولین جایی هم که پاشون رسید خرمشهر بود.
جنگ ترسناکه! پر از صدای بمب و جیغ زن ها و بچه ها و بوی باروت و سوختگیه. جنگ سیاهه، ولی اگه بترسیم و فرار کنیم اون وقت کی بجنگه؟ خونه مون، مدرسه، مکانیکی، اروند چی می شه؟
اینا فکرایی بودند که تو ذهن بهنام می چرخیدند. بهنام با خودش گفت: باید بمونم و مراقب شهرم باشم.. .
نسخه چاپی کتاب بچه ها بهنام را می توانید از طریق سایت و یا نرم افزار فراکتاب خریداری کنید و پس از دریافت کتاب از محتوای ارزشمند آن بهره وافی و کافی ببرید.