کتاب پیش از آن که قهوه سرد شود (1) نوشتهٔ توشیکازو کاواگوچی و ترجمهٔ گیتی اشرفیان است. نشر آلاچیق کتاب، این کتاب را روانهٔ بازار کرده است.
ماجرای این رمان از این قرار است که در کافهای قدیمی در یکی از محلات کوچک توکیو مشتریان میتوانند با نوشیدن قهوهای ویژه «سفر در زمان» را تجربه کنند؛ سفری که قوانین خاص خودش را دارد. قوانین کافه این است که مشتریان وقتی به گذشته برمیگردنند، نمیتوانند از اتفاقی جلوگیری کنند یا همهٔ مشکلات گذشته را حل کنند؛ آنها تنها بهاندازهٔ زمان سردشدن قهوهٔ مخصوصشان فرصت دارند و زمانی که قهوه سرد شود به زمان حال بازمیگردند.
در این فرصت محدود آنها میتوانند هر کسی را که میخواهند ملاقات کنند، اما هیچکدام از کارهایی که در این سفر انجام میدهند، آیندهشان را تغییر نمیدهد. پس با وجود این قوانین چرا باید به گذشته برگشت؟
مرد در حالی که ایستاده بود و کیفش را برمیداشت، با بهانه جویی زیرلب گفت: «ای وای! وقتشه. میبخشی. من باید برم.»
زن گفت: «ها؟!»
زن با بلاتکلیفی به او چشم غره رفت. پیش از آن نشنیده بود که از تمام شدن رابطهشان حرفی گفته باشد. اما مرد به او که سه سال نامزدش بود، زنگ زده و خواسته بود که برای گفتوگویی جدی بیرون بیاید و حالا بیهیچ مقدمهای خبر میداد که دارد برای کار به آمریکا میرود و قرار است بیمعطلی و در عرض چند ساعت، آنجا را ترک کند. حالا حتی بیآنکه زن حرفی دراینباره شنیده باشد، میدانست که آن گفتوگوی جدی دربارۀ پایان دادن به رابطهشان بوده است. حالا میدانست که در اشتباه محض بوده که فکر میکرده یا امید داشته است که این گفتوگوی جدی شاید شامل درخواستی مانند «با من ازدواج میکنی؟» باشد.
مرد با لحنی خشک پرسید: «چی گفتی؟» به چشمهای زن نگاه نمیکرد.
زن پرسید: «سزاوار هیچ توضیحی نیستم؟»
زن با لحنی حاکی از استنطاق حرف میزد که مرد اصلاً خوشش نمیآمد. آنها در کافهای زیرزمینی و بدون پنجره بودند. نور محیط فقط با شش آباژور آویزان از سقف و یک چراغ دیواری نصب شده در نزدیکی درِ ورودی تأمین میشد. بخش درونی کافه با رنگ قرمز قهوهای بادوامی رنگ شده بود.