کتاب چرا باید از همه چیز کناره بگیریم؟ نوشته سوند برینکمن در نشر آلاچیق کتاب منتشر شده است. این کتاب که توسط امیرحسین متقی ترجمه شده است، از فضیلت کناره گرفتن صحبت میکند.
از انقلاب صنعتی به بعد با مطرح شده ایدههایی مبنی بر پیشرفت و سازندگی هرچه بیشتر، انسانها بیش از پیش فرصت آسایش و لذت بردن از زندگی را از دست دادند. رسانه و شبکههای اجتماعی مدام از ما می خواهند که هرچه بیشتر باید بیاموزیم و وقت تنگ است و باید عجله کنیم. تبلیغات، پیوسته ما را به هرنحوی، از تبلیغ در خیابان گرفته تا فضای مجازی، بمباران میکنند و از ما می خواهند که کاری کنیم، به چیزی فکر کنیم، چیزی بخریم یا چیزی مصرف کنیم. رقابت برای جلب توجه ما به قدری سنگین است که وقتی زیر حجم عظیم اطلاعات دفن میشویم، تشخیص مهم از غیرمهم، سخت میشود. ما سعی میکنیم در این شهرِ بزرگ اطلاعات وبگردی کنیم؛ اما معمولاً در پیداکردن مسیرمان دچار مشکل میشویم.
امروزه بیشتر زندگی ما صرف یادگیری و کسب تجربه میشود، اما آن چیزی که در این بین فراموش شده است خود زندگی است. ما توانستهایم جامعهای بسازیم که چشماندازی فرهنگی دارد و ویترین زیستیاش بر پایۀ تبلیغ، وسوسه، انتخاب و پیشنهاد ویژه بنا شده است؛ اما به ندرت پیش میآید که هنر خویشتنداری و نه گفتن و کنارکشیدن را تمرین کنیم. این مهارتی است که هم به عنوان فرد و هم به عنوان جامعه در آن ضعیفیم. کتاب «چرا باید از همه چیز کناره بگیریم» پیشنهاد میکند از انجام کاری که به ما تحمیل شده است، لذت ببریم و هنر کنارکشیدن را هم تمرین کنیم. به عقیده بریکمن اگر بیشتر قدر اعتدال را در زندگیمان بدانیم، میتوانیم به زندگی کاملی برسیم که ما و اطرافمان را غنی میکند و حتی از سیارهمان هم حفاظت میکند. با خواندن کتاب «چرا باید از همه چیز کناره بگیریم» میتوانیم به ارزش کنار کشیدن در زندگیمان پی ببریم.
این روزها، شهروند خوب تنها به دنبال مصرف کردن است، هیچ حدومرزی نمیشناسد و دست از تلاش برای پیشی گرفتن برنمیدارد. اگر شما از چیزی که دارید، راضی باشید، دیگر انگیزهای برای بیشتر طلب کردن وجود نخواهد داشت. در جامعه و اقتصادی که تنها بر پایۀ بیشتر طلب کردن بنا شده است، رضایت، بیشتر از اینکه فضیلت باشد، رذیلت است! اضطراب دربارۀ وضعیتمان شایع شده و تمام این احساسات مشترک بر پایۀ عملکردمان قرار گرفته است: آیا به اندازۀ کافی خوب بودم؟ دیگران چه فکری دربارۀ من می کنند؟
این کتاب از مزایای قانع بودن صحبت میکند. پیام من در کتاب این است که چیزی برای ترسیدن وجود ندارد؛ چون کنارکشیدن به شما کمک میکند، قدر آنچه را دارید، بدانید. ادعای من این است که کنار آمدن با مشکلات واقعیِ جهان، مانند تغییرات اقلیمی و نابرابری جهانی، به خواست بیشتری برای راضی بودن از چیزی که داریم، نیاز دارد. ما هم باید بیاموزیم که هم کار کنیم و هم به وقت نیاز، کنار بکشیم؛ در غیر این صورت، تصور جامعهای پایدار و هماهنگ با طبیعت که مردم با هماهنگی کنار هم کار میکنند و شکاف بینشان کم است، غیرممکن خواهد بود. ولی آیا وقتی که این پیام توسط فردی تقریباً ثروتمند فرستاده میشود که در یکی از کشورهای بسیار دارا و امن جهان زندگی میکند، متکبرانه و ریاکارانه نیست؟ آیا این رفتار من، رفتار یک فرد افادهای نیست؟ تمام گفتههای من برای کسی که هیچ کمبودی ندارد، بسیار عالی است؛ اما بیان این نقد منطقی از زبان خودم، پیش از آنکه پیشتر برویم، مهم و لازم است.