کتاب شازده کوچولو نوشته آنتوان دو سنت اگزوپری و ترجمه سرکار خانم تهمینه مظفری منتشر شده در نشر متخصصان است. داستان کتاب شازده کوچولو دربارهی ملاقات خلبانی با یک موجود کوچولوی دوستداشتنی است.
این خلبان همان نویسندهی کتاب آنتوان سنت اگزوپری است، او در یکی از سفرهایش به آفریقا، در صحرای آفریقا سقوط میکند و در آنجا شازده کوچولو را ملاقات میکند. داستان شاعرانه و عاشقانه شازده کوچولو از جایی شروع میشود که در سیاره ب 612 که سیارهی شازده کوچولو است گیاهی متفاوت در بین علفها رشد میکند. گلی که در این داستان نقش معشوق را بازی میکند.
شازده کوچولو که عاشق گل سرخ میشود در مسیر سفر قرار میگیرد، سفری که در جستوجوی دوست به زمین میرسد. شازده کوچولو در سفرش با ساکنان هفت سیارک همنشین میشود و از آدمهای هر سیاره حقیقتهایی دربارهی زندگی میآموزد.
یک روز وقتی من ششساله بودم
توی یک کتاب، یک مار بوآ دیدم
بزرگ و درهم کوب بود این مار بوآ
داشت میبلعید یک موجود غولآسا
شکار را قورت داده بود مارِ تو کتاب
برای هضمش شش ماه رفته بود به خواب
این را که دیدم، یک طرح کشیدم
زود به سمت آدمبزرگها دویدم
نشان دادم طرح را به هرکه دیدم
از احساسشون، تکتک، پرسیدم
«آیا ترسیدید شما از این طرح من؟»
آنها همه گفتند، از کلاه نمیترسند
چی؟ اما طرح من که یک کلاه نبود!
یک بوآ در حال هضم یک فیل بود!
پس، چون شاهکار من را نفهمیدند
توضیح میخواستند تا بهتر بفهمند
من هم یک طرح دومی کشیدم
اینبار فیل را هم داخل مار کشیدم
طرح شمارهی دوی من این بود
امیدم درک درست این تصویر بود
اما اینبار هم هیچ فایدهای نداشت
نتیجهای جز اندرز برای من نداشت
همگی گفتند، «بهجای این نقاشیها
بچسب به حساب، تاریخ و جغرافیا!»
این شد که در سن شش سال و اندی
دور افتادم من از حرفهی هنرمندی
،،
بهناچار سراغ حرفهی دیگری رفتم
با هواپیمای خود به اوج آسمان رفتم
خلبان شدم من و کل جهان را گشتم
جغرافیام خوب بود که هیچ گم نگشتم
به آدمبزرگهای زیادی که دیدم
آن طرح اولی که در کودکی کشیدم
نشان دادم تا بلکه در بین ایشان
پیدا کنم من با درک و فهمهایشان
اما همگیِ آنها، بیهیچ استثنا
میگفتند، «خُب، این هست یک کلاه.»
بعد از آن بود که دیگر با این آدمها
هرگز حرفی نزدم من از مارِ بوآ
چرتوپرت گفتم من هم مانند آنها
شدم یکی همسطح اینجور آدمها
این بود که کمکم شدم آدمی تنها
بیهیچ همصحبت و یار باوفا
تا که شش سال پیش، وسط صحرا
موتور هواپیمایم شد لِنگ در هوا
نه مهندسی با من بود، نه مسافری
خودم و خودم بودم، یکه و تنها